♓Part 15♓

1.7K 312 89
                                    

شرط ووت : 35

همه چی رو گفتم و از حس برداشته شدن باری از دوشم لذت بردم هر چند گفتن بعضی چیزا سخت بود مثلا کی باور میکرد که یه پک گرگینه ای منو دزدیده باشن .

ولی وقتی حرفام تموم شد و بهش نگاه کردم اون با لبخند نگاهم کرد و اصلا به گرگینه و اینا اشاره نکرد فقط سعی کرد حالمو بهتر کنه شاید اونقدر که فکر میکردم هم بد نباشه

به هر حال الان منو مایک در حال مرتب کردن خونه هستیم تا وقتی که مامان میاد دعوا راه نیوفته .

م_ هری تو برو اتاق مهمون رو مرتب کن نمیخوام مامان اونجا کاندوم استفاده شده پیدا کنه

ه_ باشه

ولی بر خلاف انتظارم اونجا خیلی تمیز بود پس برگشتم پایین . همه جارو نگاه کردم همه چی مرتب بود مایک هم نشسته بود و تلوزیو نگاه میکرد . کنارش نشستم و گفتم : مایک

م_ هوم ؟

ه_ میخوام یچیزی رو بهت بگم

تلوزیون رو خاموش کرد و برگشت سمت من : بگو

ه_ الکس رو که میشناسی مگه نه

م_ اره ....چی کار کرده اذیتت کرده برم....

ه_نه نههه گوش کن .... اون به من پیشنهاد رابطه داد و ....

م_ خب

ه_ بذار حرفم تمون شههه....خب من قبول کردم . همین

م_ ا.... تو مشکلی باهاش نداری ینی راحتی خب بعد اون اتفاق من فکر کردم تو نخوای به این زودی با یه نفر رابطه داشته باشی

ه_ نه من مشکلی ندارم فقط خواستم بدونی

م_ خوبه خوشحالم که میخوای اون اتفاق فاکی رو فراموش کنی .... با پیتزا چطوری

ه_مگه میشه موافق نباشم

..................................................................................
_دلم برای هر دو تاتون تنگ شده بود

منو مایک با هم گفتیم : ما هم

صورت هر دوتامون رو بوسید تو دست جفتمون یه جعبه گذاشت به جعبه نگاه کردم که با کاغذ کادوی مشکی بسته بندی شده بود .

ا_ بازشون کنید

شروع کردم به باز کردم کاغذ کادو . جعبه سفیدو برداشتم و درشو باز کردم یه ساعت ابی بود ابی پر رنگ ولی نه خیلی ّ یاد لویی افتادم . چشماش که حتی از اقیانوس هم ابی تر بود . صدای مایک منو از افکارم کشید بیرون : ممنون مامان

ه_ممنون من که خیلی دوسش دارم

ا_ خواهش میکنم پسرای عزیزم همه دنیامو برای شما دو تا میذارم

لبخندی زدم و به ساعت مایک نگاه کردم مال اون سبز بود .

م_ مامان ما باید یچیزی رو بهت بگیم

Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T Where stories live. Discover now