Part 3🔮

7.9K 1K 135
                                    

بعدازظهر روز بعد تهیونگ بعد از تحویل بسته‌ی مواد به یه ساختمان تو گنگنم روی نیمکت پارک همون اطراف دراز کشیده بود. چشماش رو به آسمون بود و دست راستش که سالم بود زیر سرش قرار داشت.
(چی میشه اگه یه روز بالاخره پلیس منو با مواد دستگیر کنه؟ این بهترین اتفاقیه که ممکنه بیفته.)

وقتی فکر همیشگیش از ذهنش گذشت یک لحظه مردد شد. دوست داشت بازم کاپ کیک درست کنه. انیمه ببینه. دلش میخواست بالاخره بتونه پیانو بزنه.
از اینکه یهو اینهمه شوق و دلخوشی داشت تعجب کرد. ولی نمیخواست جلوشو بگیره. میخواست بازم لحظه ای احساس امنیت کنه و همه‌ی اینها، همه‌ی دلخوشی های این مدت تهیونگ در کنار جونگکوک اتفاق میافتاد. پسری که با اینکه تقریبا هیچی ازش نمیدونست دوست داشت روزهاشو با اون بگذرونه.
تنها آدمی که تهیونگ وقتی تو چشماش خیره میشد به جای ترسیدن آرامش رو تجربه میکرد.
(فکر کنم باید دنبال یه کار بگردم)

با ویبره خوردن گوشی تو جیبش به اسم "کوکی" که روی صفحه افتاده بود خیره شد. نمیدونست اگه جونگکوک این اسمو ببینه چه واکنشی نشون میده اما با دیدن اون یاد شیرینی میافتاد.
تماسو وصل کرد:

-ته

-س-سلام...جونگکوکی

-من...امروز یکم زودتر میام خونه. میخوای شبو با هم بگذرونیم؟

-من شام میگیرم.

جونگکوک برای اینکه حس بدی به تهیونگ نده تک خنده ای کرد و گفت:

-قبوله. زود میای؟

-فکر کنم بخوام برم یه جایی...ولی...حتما میام.

-معلومه که باید بیای. قراره به من شام بدی.

تهیونگ صدای آمیخته به خنده‌ی جونگکوک رو شنید و خودشم لبخند زد.
تازگی‌ها زیاد اینکارو میکرد...

-----------------------

اون روز تهیونگ تو بندرگاه کار موقتی پیدا کرد. حداقل تا زمانی که دستش خوب بشه همینم کافی بود. میخواست کمی روی پای خودش بایسته. اگه تا الآن پدرش تمام اعتماد به نفسشو ازش گرفته بود الآن با دیدن جونگکوک مطمئن بود باید یه چیزایی رو امتحان کنه. با اینکه هنوزم ته دلش میترسید.
با باقیمانده‌ی پولی که از کار یک روزه‌ش داشت دوگبوکی و رامن خرید. جونگکوک با خوش‌رویی ازش استقبال کرد و با اینکه شام خوردنشون توی سکوت گذشت برای هیچ کدوم معذب کننده نبود.

-کوک...
تهیونگ گفت وقتی که جونگکوک از آشپزخونه به سالن برمیگشت.

-بله...ته؟

روی کاناپه‌ی روبروی تهیونگ نشست و آروم گفت. تهیونگ به
سمت دست سالمش روی کاناپه و روبه جونگکوک دراز کشید و
نفس عمیقی کشید:
-نمیدونم.

-هر وقت که بخوای میتونی با من حرف بزنی. اگه چیزی اذیتت میکنه من با شنیدنش بهت کمک میکنم حتی اگه کمکی از دستم برنیاد. اما مجبور نیستی بگی.

Home (kookv)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt