Part 4🔮

6.3K 978 169
                                    

-کوک...

تهیونگ از پشت تلفن گفت و جونگکوک خوشحال بود که بعد از یک هفته تهیونگ جواب تماسش رو داد.

-ته...تو تمام هفته جواب منو ندادی.

-و تو تمام هفته با اینکه جوابتو نمیدادم زنگ میزدی.

صداش چیزی بین خنده و غم بود و چیزی نبود که جونگکوک نتونه تشخیص بده.

-حسابی منو ترسوندی

-نمیدونستم باید...نمیدونستم چی درسته.

-بدجنس

جونگکوک گفت و وقتی جوابی نگرفت ادامه داد:

-دستت خوبه؟

-امروز بازش کردم

-اوه ته...تو باید اول میرفتی پیش دکتر.

-دیگه کاملا خوب شده بود.

تهیونگ کمی مکث کرد. مردد بود اما گفت:

-برای...برای این چند روز حقوق گرفتم و...می-میخوای شام
رو با هم بخوریم؟ امممم...مهمون من.

-حتما ته..مخصوصا وقتی مهمون تو باشیم.

بعد از چند ثانیه ادامه داد:

-من توی مغازه‌م...و این نزدیکی‌ها یه نودل فروشی هست. نودل خوبه؟

-اوممم...دوست دارم.

----------------------




جونگکوک پسر و دختری که به مغازه‌ش اومده بودن تا برای سالگرد آشنائیشون کاپ کیک بخرن رو بدرقه کرد و همون موقع تهیونگ وارد شد. لبخند زد و خوشحال بود که اون پسر به جای سوئیشرت کت گرمتری پوشیده. حتی شالگردن انداخته بود و جونگکوک نمیدونست تهیونگ فقط سعی میکرد کبودی گردنشو مخفی کنه.

-دیر کردم،ب-ببخشید...

تهیونگ گفت و توضیح بیشتری نداد. توضیح اینکه در حال حمل مواد بوده.
جونگکوک فهمید که تهیونگ تمام مدت سعی میکنه به اون نگاه نکنه و نمیدونست برای چی.

-نه...دیر نکردی اصلا. منم الآن میتونم مغازه رو ببندم.

جونگکوک نمیتونست جلوی لبخندشو بگیره. خوشحال بود که بالاخره تهیونگو میبینه. زمان زیادی نبود. اما برای جونگکوک به سختی گذشت. تو تمام هفته به این فکر کرد که قبل از دیدن تهیونگ زندگیش چطور بوده؟ و خب اون متوجه شد دلتنگی شاید تمام حسی بود که داشت.
به تهیونگ نزدیک شد و شالگردنشو مرتب کرد و خودش میدونست این فقط یه بهونه‌ست تا بهش نزدیکتر باشه. تهیونگ بالاخره به چشماش نگاه کرد و اون تمام توانشو به کار برد تا بهش نگه چقدر دلتنگش بوده. میترسید تهیونگ رو معذب کنه.

-صبر کن مغازه رو ببندم و بعد بریم.

تهیونگ فقط سرشو تکون داد و سعی کرد لبخند بزنه. چون اون الآن پیش جونگکوک بود. مهم نبود اگه چند ساعت پیش پدرش با تمام خشونت داشت خفه‌ش میکرد. مهم نبود اگه صاحب کلابی که چند دقیقه پیش براش مواد برده بود با وقاحت تمام از بدن تهیونگ تعریف کرده بود.

Home (kookv)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ