Part 13🔮

5.6K 771 53
                                        

اگه از جونگکوک میپرسیدن چه اتفاقی بیشتر از همه توی زندگی اونو ترسونده قطعا میگفت لحظه‌ای که تهیونگ جلوی چشم‌هاش روی زمین افتاد و از حال رفت. دو-سه ساعتی روی نیمکت‌های گوشه‌‌ی راهروی بیمارستان نشسته بود و با دست‌هاش صورتشو پوشونده بود. اصلا نمیفهمید چه اتفاقی افتاده و این اوضاعو براش بدتر میکرد.

با دستی که روی شونه‌ش نشست کمی تو جاش پرید و بعد سرش رو بالا گرفت و با دیدن پرستاری که جلوش ایستاده بود از روی صندلی بلند شد.

-همراه کیم تهیونگ تویی؟

جونگکوک رو به دختر جوون به آرومی فقط سر تکون داد.

-چه نسبتی باهاش داری؟

-دوست پسرشم.

بدون اهمیت دادن به واکنش اون گفت و برخلاف انتظاری که داشت دختر بهش لبخند زد.

-نگران نباش. چیز جدی‌ای نبود. معده درد عصبیه و به نظر میرسه الکل خورده؛ درسته؟

پرستار گفت اما منتظر جواب جونگکوک نموند و ادامه داد:

-الکل باعث تحریک معده شده و یه مدت نباید بخوره. باشه؟ معده‌شو شست‌وشو دادیم. قبلا هم معده درد داشته؟

جونگکوک چند بار پلک زد. لازم نبود فکر کنه تا به یاد بیاره.

-آ-آره فکر کنم...در مورد بقیه‌ش مطمئن نیستم اما یه بار تا صبح چند بار بالا آورد.

پرستار سر تکون داد و به در اتاقی که تهیونگ توش بود اشاره کرد.

-اگه بخوای میتونی ببینیش. سرمش که تموم بشه هم مرخص میشه.

با لبخند و حوصله توضیح داد و جونگکوک با تعظیم کوتاهی به سمت اتاق رفت.

"لعنت...چرا اینقدر ضعیفی؟ "

با خودش فکر کرد و دلش بیشتر برای تهیونگش گرفت.
نفس عمیقی کشید تا مثل احمقا نزنه زیر گریه و از لای در نیمه
باز اتاق به تهیونگ نگاه کرد.
چشم‌هاش بسته بود و وقتی جونگکوک وارد اتاق شد بازشون کرد و به سمت اون چرخید.
جونگکوک گوشه‌ی تخت نشست و بازوی تهیونگ رو با انگشت‌های لرزونش لمس کرد. نمیتونست تحمل کنه وقتی تهیونگ با صورت رنگ پریده و توی لباس‌های بیمارستان انقدر مریض و ضعیف به نظر میومد.

-متاسفم که...نگرانت کردم...حتما خیلی ترسیدی.

-ته...

تهیونگ حس کرد هر لحظه ممکنه جونگکوک گریه کنه. صداش شکسته و لرزون بود وقتی اسمشو صدا میکرد و چشمهاش به خاطر نگه داشتن قطره‌های اشک برق میزد.

-م-منو ببخش...نمیدونستم نباید الکل بخوری...واقعا میگم...من هیچی نمیدونم. فقط منو ببخش...
تهیونگ اون لحظه هیچ دردیو حس نمیکرد وقتی جونگکوک اینطور از هم پاشیده کنارش نشسته بود.
توی جاش نشست و جونگکوک رو از پشت تقریبا بغل کرد. گونه‌شو بوسید و با نوک بینی چند بار پوست گردن و صورتشو لمس کرد.
این بار جونگکوکی که همیشه برای تهیونگ قوی بود، خیلی بی پناه به نظر میومد و تهیونگ میخواست زندگیشو بده تا دیگه اونو اینطور نبینه. وقتی میدونست دلیلش خودشه.

Home (kookv)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant