📖P6📖

21.8K 3.1K 769
                                    

جیمین تو کلاس نشسته بود و و همش به ساعتش نگاه میکرد.

"جونگکوک..خیر سرت بورسیه ای هستی..میخوای چه غلطی بکنی الان؟؟"

اینکه علاوه بر جونگکوک، تهیونگ هم نبود بیشتر عصبیش میکرد. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟

وقتی به جونگکوک ساعت رو گفته بود هم سریع قطع کرد. همه اینا باعث میشد تا چیزهای خوبی تو ذهنش نباشه!

یک دفعه حس کرد کسی کنارش نشست و با برگشتن به اون سمت چشم‌هاش به چشم‌های شیطون یونگی برخورد کرد.

"چه تفاهمی..نه بغل دستی من اومده نه بغل دستی تو..این نشون میده ما برای هم ساخته شدیم..مگه نه؟؟"

جیمین دست به سینه نگاهش کرد..یونگی ارنجشو گذاشته بود رو میز و سرشو تکیه داده بود به دستش و با لبخند شیطونی نگاش میکرد..نمیفهمید تو اون مخش چی میگذره..

"کی باورش میشه یونگی اعظم اهل این مسخره بازیاست؟! تمومش کن مین!!"

یونگی خودش رو نزدیک تر کرد که باعث شد جیمین هم خودش رو بکشه عقب.

"دقیقا چیو تموم کنم پارک؟؟"

جیمین آب دهنش رو قورت داد.

"همین..همین مسخره بازیاتو!!"

پسر بزرگ‌تر به لب‌هاش نگاه کرد و همینطور که بهشون خیره بود گفت:

"این چیزا برات مسخره بازیه؟ ولی برای من که چیز دیگه ایه.."

دوباره به چشم‌های جیمین نگاه کرد که اونم بهش زل زده بود، منظورش از این حرف‌ها چی بود؟؟

"میشه منظورتو واضح بگی؟"

جیمین از نزدیکی بیش از حدشون حس خوبی نداشت. اما خداروشکر افراد کلاس مشغول کار خودشون بودن.

بعد از چند لحظه که یونگی عقب رفت، پسر کوچیک‌تر نامحسوس نفس عمیقی کشید و توجهش به ابروهای بالا رفته و نگاه بی حوصله پسر رو‌به‌روش جلب شد.

"واقعا میخوای بگی نمیفهمی پارک جیمین؟؟از هوش بالای تو توقع بیشتری میره.."

جیمین اخم‌هاش رو توی هم کرد.

"تنها چیزی که میفهمم اینه که توام مثل اون دوستت یه روانی سادیسمی هستی.."

"توروخدا بیشتر توهین کن..تعارف نکن.."

یونگی دوباره بهش نزدیک شد و تن صداش آروم تر.

"میخوام ببینم دیگه تو اون دلت چیا می‌گذره.."

جیمین پوزخندی زد و با مسخرگی بهش نگاه کرد.

"چرا برات مهمه که تو دلم چی می‌گذره؟ تا اونجا که من می‌دونم مین یونگی به چیزی اهمیت نمی‌داد!"

پسر بزرگ‌تر با یه لبخند مرموزی خیره خیره بهش نگاه کرد. یک دفعه سرش رو کنار گوشش برد و زمزمه کرد:

Love At School ❢ VkookWhere stories live. Discover now