📖p24📖

23.8K 3.2K 1.8K
                                    

جونگکوک‌ جلوتر رفت و در کمال تعجب پسر بزرگ تر خم شد و دستشو رو پیشونیش گذاشت..

بدون توجه به چشمای گشاد شده ی تهیونگ دستشو برداشت و این بار روی یکی از گونه هاش گذاشت..اخم ریزی کرد..دمای بدنش بالا بود اما نه زیاد..

تهیونگ در سکوت به کارای جونگکوک خیره شده بود و چیزی نمیگفت..میخواست بپرسه چرا اومده..اما روی حرکات کوک قفل شده بود و محو تماشای کاراش بود..

جونگکوک اخم غلیظ تری کرد و تو چشمای پسر بزرگ تر زل زد:

"تب داری و انقدر انرژی داری تا داد و بیداد کنی؟ اون دخترای بیچاره از ترس تند تند میخواستن برن خونه هاشون..چرا نذاشتی مراقبت باشن؟"

تهیونگ چشم هاشو چرخوند و دوباره پشت به کوک دراز کشید..

"من نیازی به کسی ندارم.."

جونگکوک دلش میخواست یقه تهیونگ رو بگیره و بگه همه ادما به بقیه نیاز دارن مگه تو رباتی چیزی هستی که نیاز نداشته باشی..؟

هوفی کرد و از جاش بلند شد..به نیم رخ تهیونگ زل زد و متوجه سرخی گونه های تهیونگ شد..داشت تب میکرد و این اصلا خوب نبود..نیاز به دارو داشت اما تا میرفت بخره و بیاره خیلی دیر میشد..

بی حرف از اتاق تهیونگ بیرون رفت و گوشیش رو در اورد..نمیتونست به هیونگاش زنگ بزنه..چون نگران میشدن و میخواستن بیان تهیونگ رو ببینن و مطمئن بود بعدش تهیونگ مثل همیشه تبدیل به اژدهای هشت سری میشه که اژدهای دو سر حیوون خونگیشه..

اخرین گزینه براش ایون وو بود..اما چاره دیگه ای نداشت..دکمه تماس رو زد و منتظر شد تا ایون وو گوشی رو برداره..

_"الو؟جونگکوک؟"

"سلام ایون وو.."

_"سلام پسر..باورم نمیشه بهم زنگ زدی..اتفاقی افتاده؟"

"راستش اره..ببخشید که بهت زنگ زدم اما باور کن چاره دیگه ای نداشتم.."

_"چرا معذرت خواهی میکنی هر چی که هست بگو.."

جونگکوک قضیرو برای ایون وو توضیح داد و ازش خواست داروهایی که میگه رو بخره و بیاره خونه ی تهیونگ..ایون وو هم با کمال میل قبول کرد و کوک بعد از تشکر های زیاد قطع کرد..

بعد از قطع کردن از پله ها پایین رفت و وارد اشپزخونه شد..حس بدی داشت که خونه ی یه نفر دیگه داشت این کارارو میکرد اما چاره دیگه ای نداشت..کابینتا رو یکی یکی باز کرد و وسایل مورد نیازشو برای درست کردن سوپ در اورد..

بعد از اینکه کارش تموم شد در سوپ رو گذاشت تا کاملا جوش بخوره و به سمت اتاق تهیونگ راه افتاد..

وقتی رفت داخل تهیونگ هنوز تو همون حالت دراز کشیده بود..به لباسای توی تنش نگاه کرد که کلفت بودن و گرم..با سر دنبال کمدی که کشو داشته باشه گشت و خیلی زود پیداش کرد و به طرفش رفت..

Love At School ❢ VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora