📖p30📖

28.6K 3.3K 1.9K
                                    

جونگکوک دوباره نگاهی به تخت انداخت، واقعا جا کم بود.

"اما..واقعا جا نیست..اینجوری نمیشه را.."

"برام مهم نیست..بیا اینجا"

تهیونگ یکی از دست هاش رو باز کرد و با چشم و ابرو به بغل خودش اشاره کرد. جونگکوک که هنوز هم تردید داشت کمی مکث کرد و بالاخره از جاش حرکت کرد. برق رو خاموش کرد و دست‌هاش رو اورد بالا تا در حین حرکت به چیزی برخورد نکنه.

با کوچیک ترین نوری هم اذیت میشد و خوابیدن براش سخت میشد بنابرین چراغ خواب نداشت.

پاهاش که به تخت برخورد کرد خم شد و بعد از گذاشتن زانوهاش روی تخت، توی جای گرمی فرو رفت.

تهیونگ بغلش کرده بود و پسر کوچیکتر که کم کم چشم‌هاش داشت توی اون تاریکی عادت میکرد بهش نگاه کرد. 

پسر بزرگتر دست ازادش رو روی پیشونیش گذاشته بود و چشم‌هاش رو بسته بود. جونگکوک نگاهی به وضع خودشون انداخت که خیلی جفت به هم بودن اما بازم انگار تهیونگ داشت میفتاد.

دستش رو قسمت خالی تخت گذاشت و نیم خیز شد. داشت جابه جا میشد تا جا رو برای تهیونگ بیشتر کنه و خواست زانوش رو روی تخت بزاره که با هیسی که تهیونگ کشید فهمید جای اشتباهی گذاشته.

تهیونگ با صورت جمع شده چشم‌هاش رو باز کرد و به جونگکوک که با استرس بهش زل زده بود نگاه کرد.

"مشکلت با دم و دستگاه من چیه جونگکوک؟"

"ب..ببخشید"

با هول و استرس خواست حرکت کنه که تعادلش رو از دست داد و برای اینکه نیفته دستش رو به پایین گرفت اما باز‌م به جای اینکه به تخت بخوره با فشار به عضو تهیونگ برخورد کرد که پسر بزرگ تر ناله ای کرد و کاملا نیم خیز شد.

یکی از پاهاش رو جمع کرد و بعد از بالا اوردن چشم‌هاش به جونگکوک زل زد.

"خودت کاری میکنی که فردا نتونی از جات بلند شی"

قبل از اینکه جونگکوک بخواد واکنشی نشون بده پسر بزرگتر بازوش رو گرفت و بعد از چرخوندنش اون رو روی تخت انداخت.

جونگکوک با استرس به تهیونگی نگاه کرد که دوتا ساعدش رو دو طرفش رو تخت گذاشته بود و با فاصله نزدیکی ازش قرار داشت.

تهیونگ چند لحظه بهش نگاه کرد و بعد اروم سرش روی توی گردن پسر زیرش فرو کرد و بعد از گذاشتن لب هاش روی اون پوست خوش بو بوسه های ریزی کاشت. سر خودش رو به بالا فشار میداد تا جونگکوک فضای بیشتری بهش بده و همین باعث محکم تر چنگ زدن کوک به شونه های پسر بزرگتر میشد.

بعد از اینکه به زیر گلوش بوسه زد توی همون حالت زمزمه کرد:

"کوک.."

بعد از صدا زدنش اروم سرش رو بالا اورد و به چشم‌هاش زل زد.

"دیگه نمیتونم تحمل کنم"

Love At School ❢ VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora