Love At School ❢ Vkook

📖p25📖

جونگکوک با حرفی که تهیونگ زد سرجاش خشک شد و چشم‌هاش گشاد شد. داشت خواب میدید یا تهیونگ از کلمه ی دوست پسر استفاده کرده بود؟

"گوشی کوک دست تو چیکار میکنه تهیونگ؟ یعنی چی دوست پسر چرا چرت و پرت میگی؟"

تهیونگ بی حوصله گوشی رو توی دستش جا به جا کرد و روی تخت نشست، اما چشم‌هاش هنوز روی واکنش‌های جونگکوک قفل بود:

"همین که شنیدی..من و کوک امروز مدرسه نمیایم.. خواستم بدونی.."

و بعد بدون اینکه به جیمین اجازه حرف دیگه ای بده قطع کرد و گوشی رو روی میز پرت کرد.

جونگکوک هنوزم تو شوک بود و باورش نمیشد تهیونگ همچین چیزی به جیمین گفته باشه.

"این چه کاری بود که کردی؟ برای چی به جیمین دروغ گفتی؟"

تهیونگ از جاش بلند شد و روبه‌روی پسر کوچیکتر ایستاد:

"دروغ؟ یادم نمیاد دروغی گفته باشم.."

جونگکوک قدمی به عقب رفت و اخم غلیظی کرد:

"از کی تا حالا دوست پسر من شدی و خودم خبر ندارم؟"

"از چند دقیقه پیش..مگه دلیل نمیخواستی؟ منم بهت دادمش"

جونگکوک حس میکرد هر لحظه قراره سرش به خاطر بی منطق بودن تهیونگ بترکه.

"برات این مسئله خیلی سادست؟ میگی بیا اینم دلیل و منم قانع شم که دوست پسرمی؟ به همین راحتی؟"

برای لحظاتی سکوت بینشون برقرار شد که بالاخره تهیونگ با صورتی بی حس جلوتر رفت و کوک هم متقابلا عقب رفت..انقدر این کار تکرار شد که پاهای پسر کوچیکتر به تخت برخورد کرد.

وقتی تهیونگ بهش رسید دست‌هاشو روی سینش گذاشت و کوک رو روی تخت هل داد.

وقتی جونگکوک روی تخت افتاد سریع نیم خیز شد و خواست بلند شه که تهیونگ دستاشو دو طرفش گذاشت و قفلش کرد.

کوک که دید بازم‌ مثل همیشه قفل شده حس میکرد دوست داره گریه کنه. بدن تهیونگ لخت بود و اتصالش بهش باعث بالا رفتن دمای بدن پسر کوچیکتر میشد.
با اخم به صورت تهیونگ زل زد و با صدای نسبتا بلندی گفت:

"چرا همیشه اینکارو میکنی؟ برو کنار.."

تهیونگ به لباش لیسی زد و با پوزخند دستشو روی دکمه ی شلوار کوک گذاشت که نفس پسر کوچیکتر برید:

"ازم پرسیدی به راحتی؟ پس بیا یه دلیل پیچیده تر بهت بدم که کاملا قبول کنی از این به بعد مال منی.."

جونگکوک سعی کرد با دستاش دست تهیونگ رو هل بده و با ترس مشهودی گفت:

"د..داری چیکار میکنی..دستتو بردار.."

تهیونگ ابروهاشو انداخت بالا و با تعجب ساختگی گفت:

"چرا؟ مگه دلیل نمیخواستی؟"