📖p28📖

23.8K 3K 1.4K
                                    

از استرس کف دست هاش عرق کرده بود و پارچه ی شلوارش رو توی مشتش گرفته بود. جو سنگین بود و فهمیدن اینکه این سنگینی به خاطر مرد رو به روش بود زیاد سخت نبود.

اقای‌ کیم‌ با اخم نگاهش به روی میز بود و تنها کلمه ای که تا اون موقع از دهنش در اومده بود سلام بود، که اون هم با سردی تمام خطاب به جونگکوک بود.

خانوم کیم دستپاچه لبخندی زد و به سه نفر دیگه ی پشت میز نگاه کرد.

"شروع کنین لطفا"

جونگکوک با اکراه و مکث دستش رو به سمت قاشقش برد اما تهیونگ هنوز تکون نخورده بود. خانوم کیم نیم نگاهی به شوهرش که همچنان اخم داشت انداخت و دوباره به طرف کوک برگشت.

"خب جونگکوک..از خدمتکارا شنیدم که اون چند روزی که ما خونه نبودیم تهیونگ مریض بود و تو مراقبش بودی..اگه بدونی چقدر ازت ممنونم"

جونگکوک با خجالت گفت:

"خواهش میکنم..کار خاصی نکردم"

تهیونگ دست راستش‌ رو زیر چونش گذاشت و به پدرش نگاه کرد که هنوز ساکت بود.

"پدر..نمیخوای تشکر کنی یا سلامتی پسرت برات مهم نیست؟"

حرف‌هاش رو با پوزخندی تموم کرد و به واکنش اقای کیم زل زد. اقای کیم بالاخره سرش رو بالا اورد و با نگاهی که از توش چیزی خونده نمیشد به جونگکوک نگاه کرد.

"ممنونم"

"خ..خواهش میکنم"

جونگکوک با دستپاچگی جواب مرد رو به روش رو داد و به تهیونگ نگاه کرد که هنوز نگاهش رو از پدرش برنداشته بود.

"نمیخوای چیزی بخوری پدر؟ به نظر خوب نمیای.. چیزی شده؟"

تهیونگ با ابروهای بالا رفته و همون پوزخند مونده روی لبش این حرف ها رو زد. اقای کیم به تهیونگ نگاه کرد و قاشقِ توی دستش رو فشار داد.

"به چی میخوای برسی تهیونگ؟"

"هیچی..فقط میترسم انقدر اون حرفا تو دلت بمونه که کم کم به خاطر پر بودن از کار بیفته"

"تهیونگ!!"

تهیونگ برای تشر مادرش شونه هاش رو بالا انداخت و با بیخیالی چنگالش رو توی سالادش زد. جونگکوک هنوز هم با تعجب به تهیونگ زل زده بود. میدونست از پدرش متنفره، اما نه در حدی که در مورد مرگ پدرش به راحتی حرف بزنه.

اقای کیم قاشقش رو توی بشقابش انداخت و دست هاشو با عصبانیت روی میز مشت کرد.

"این کارو برای عصبانی کردن من انجام دادی مگه نه؟"

تهیونگ چشم‌هاش رو ریز کرد و ادای فکر کردن در اورد.

"منظورتو نمیفهمم"

"خوب میفهمی..این مسخره بازیات با پسری که کنارت نشسته..نقشه جدیدت برای حرص دادن منه..وگرنه رابطه با یه پسر؟ ادای یه مریض جنسی رو در اوردن جز برای عصبانی کردن من نیست"

Love At School ❢ VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora