🐍 Thor X Loki 🐍

1.3K 106 33
                                    

نویسنده :

amanda_herah

اگر درخواستی دارید پیام بدید یا کامنت بذارید

(درخواستی)

✯✯✯


"ثور؟!"

وقتی صدابه گوشش آشنا اومد نفس عمیقشو رھا کرد و با خیال راحت دستشو از روی پاره کاغذ کاھی ای که روی اون دلنوشته ش رو با جوھر حکاکی کرده بود، برداشت.

"اوه...تویی! یه لحظه ترسیدم."

"میشه بپرسم پرنس آزگاردی این موقع، ساحل، دقیقا دنبال چی میگرده؟!"

"منتظر اونم."

"آخرش مچ تونو میگیرن."

"انقد ته دلمو خالی نکن!"

"جدی میگم ثور! اودین اگه بفهمه سلاخیش میکنه!"

"فاندرال!!!!"

"باشه آروم باش. من فقط نگران تونم."

"میفهمم. ولی اینجوری فقط مشکوک تر نشون میدیم خودمونو. وقتی به اودین گفتم نمیخوام با سیف ازدواج کنم، بهم مشکوک شد. گفت کسی تو زندگیمه یا نه!"

"تو چی گفتی؟"

"دروغ گفتم. گفتم ھیشکی نیس!"

فاندرال سکوت رو به جاری کردن ھرجمله ی دیگه ای روی زبونش، ترجیح داد. چه فرقی میکنه نصیحتش کنی یا سرزنش. مرغ اون در ھرصورت یه پا داره.

"ھی! آب داره مواج میشه!"

"داره میاد!"

چشمای ثور از شور و شادی درخشید و از جاش بلند شد.

 "اون قرارمونو یادش نرفته !"

فاندرال لبخندی به چهره ی ذوق زده ی احمقانه ش زد.

 "خیله خب ! تنهاتون میزارم.شب خوش !"

بی اونکه منتظر جوابی بمونه رفت. بخار آب دریا توی صورتش ماسید.حتی صدای قلبش پیش از اونکه توی ساحل و موجها طنین انداز بشه، توی گوشش پیچید. پری که پایین تنه اش از دم پولکی ماھی به دوپای انسان تغییر میکرد، درحالیکه میخندید از میون نوازش موج ھا به طرفش قدم برمیداشت.

آرواره ی محکم و پوست سفید درخشانش زیر مهتاب برق میزد

گرچه مثل ثور، ھزاران سالش بود، اما ھمیشه ھمینقدر کوچیک و جوان و زیبا بود. اگر ثور زیبایی ھای خشک و عبوس دیوارنگاره ھای جوتو رو داشت، لوکی بیشتر شبیه پیکره ای بود که پیکرتراشی ماھر، اما نه چندان بزرگ، در ابتدای آفرینش، اونو از مرمر سرخ فام تراشیده باشه...

Favourite OTPWhere stories live. Discover now