🩸 Hannibal X Will 🩸

1.3K 122 56
                                    

اگر درخواستی دارید پیام بدید یا کامنت بذارید.

(درخواستی)

✯✯✯


"عجیبه....معمولا وقتی می‌اومدم دنبال ویل،همراه با کیفش بیرون ایستاده بود. شاید ایندفعه باستر یا وینستن یا بقیه ی سگها مشغولش کردن...."

هانیبال با خودش زمزمه کرد. چند دقیقه ی دیگه هم منتظر موند و وقتی خبری نشد، از ماشین پیاده و بعد از قفل کردنش به سمت خونه ی ویل راه افتاد. قیافه ی معمولا ارومش، رنگی شبیه اعصاب خوردگی گرفت وقتی مامور ویژه ی مورد علاقش رو کنار ایوان پیدا نکرد. معمولا دوتاشون باهم به سر صحنه ی جرم و یا به فرودگاه ، درموقعی که پرونده ای خارج کشور داشتند، میرفتن.

به جای مرد بداخلاق مورد علاقش، یکی از سگهای ویل که به نظر میاومد یا منتظر هانیبال بوده و یا نگران، روی ایوان نشسته بود.

"وینستن؟! توی این هوای سرد این بیرون چیکار میکنی؟! هوا سرده... اربابت کجاست؟!"

وینستن سرش رو به شلوار گرون قیمت مرد مالید و با همون نگاه نگرانش به مرد خیره شد. پارسی کرد و سرش رو به در که به نظر میاومد بازه، زد.

"متوجه شدم. باید دنبالت بیام. به اربابت نمیاومد که دروباز بزاره.... راه رو نشون بده وینستن !"

خیلی اروم زمزمه کرد و منتظر موند تا سگ به داخل راهنمایش کنه.

"ویل ؟!حالت خوبه؟! توقع داشتم بیرون ببینمت تا باهم زود راه بیافتیم و-اوه.... حالت اصلا خوب نیست !"

ویل اصلا حالش خوب نبود. توی اشپزخونه ایستاده بود با صورت گل انداخته. موهاش از بهم ریخته تر از همیشه به نظر میاومد و رنگش مثل روح سفید بود. چشمای ابیش از بیخوابی فریاد میزد. نگاهی به لباسش انداخت، لباسش رو به زور بسته بود، دکمه ها یکی درمیون بسته شده بودن، توی پاش فقط یه جوراب سفید بود و بدون شلوار که به خوبی میتونست باکسر که طرح سگش رو ببینه ایستاده بود.

روی زمین تکه هایی از ماگ شکسته ای که داخلش قهوه بوده، پخش بود. هرچه بیشتر به صحنه نگاه میکرد بیشتر متوجه جزئیات میشد.

ویل درحالی که سعی داشت صورتشو با دستش بپوشونه، پشت سرهم عطسه میکرد. ویل مریض بود و این از وضعیت ظاهریش کاملا مشخص بود .

"وینستن خیلی متشکرم که منو به خونه راهنمایی کردی. حالا با برادرا و خواهرات برو تفریح کن تا من پدرت رو روبه راه کنم. برو !!همتون افرین!!"

هانیبال با صراحت ولی ملایم به سگ ها دستور داد و سگ ها یکی بعد از دیگری از اتاق و پذیرایی و اشپزخونه به سمت بیرون دویدن.

Favourite OTPDonde viven las historias. Descúbrelo ahora