Couple: Boy X Girl
Part 1
از دانشگاه که بیرون اومدم،کلی تماس بی پاسخ از طرف مامان داشتم،تماس گرفتمو ازم خواست که زودتر بیام پیشش و کمکش کنم...خیلی خسته بودم حوصله هیچ کاری رو نداشتم ولی مجبور بودم..با عجله خودمو به خونه رسوندم، لباسامو در نیاورده به آشپزخونه دویدم :" سلام مامان، چی شده؟
مامان با عجله از یخچال سبزیجات برمیداشت:" سلام...زود بدو لباساتو عوض کن بیا کمکم...
از کاهو های شسته شده دهنم گذاشتم :" چرا؟ کی قراره بیاد؟
غرید:" سونمییی...دستات کثیفه،برو دیگه.. خانم گفته مهمون دارن..
لبامو آویزون کردم:" ایییش با این مهموناشون...خب میبردن بیرون کوفت میکردن..
نفس عمیقی کشید:" میری یا نه...
با بی حوصلگی کیفمو دوشم انداختمو به اتاق کوچیکمون رفتم... لباسای راحتیمو پوشیدم و پیش مامان اومدم..خوشبختانه آشپزیم مثل مامانم خوب بودو علاقه داشتم،به خرد کردن و پختن غذا ها کمک میکردم...ساعت ۷ عصر بود تا یه ساعت مهموناشون میومد..
در حالی که گوشتارو سرخ میکردم گفتم: من نمیفهمم اگه میدونن قراره مهمون بیاد چرا زودتر نمیگن..
مامان سقلمه ای زد:" یواش حرف بزن... صداتو میشنون..
بلند داد زدم:" خب بشنوننن...دروغ میگم؟ خیلی از خود راضین..
چشم غره ای رفت :" خانم جئون گفت قراره فردا برادرش از آمریکا بیاد.. ولی مثل اینکه امروز میان..نمیدونم ...
یه تیکه گوشته سرخ شده دهنم گذاشتم :" آه... سوختم...
مامان قاشقو از دستم گرفت:" برو اونور... نشد یه بار آشپزی کنی دهنت نجنبه...
خندیدم:" آشپزی به ناخنک زدنش معروفه دیگه...
صدای خانم جئون اومد،لبخندمو جمع کردمو صاف وایستادم...خودمو با چیدن میوه ها مشغول کردم...
طلبکارانه به غذاها سرک کشید، لباشو بهم فشرد :"تموم نشد؟
مامان هول کرد:" تموم میشه...تا ساعت ۸ آماده روی میز میذارم..
YOU ARE READING
Indemnity | Complete
Fanfictionهرکس تو این دنیا اشتباهاتی داره،که ناخواسته یه روزی،یه جایی تاوان این اشتباهاتشو پس میده..این عشق ممنوع بود..اشتباه بود..اشتباه هردوی ما.. 🎖 2. #Hate 🎖 6. #Girlxboy 🎖 8. #Jungkook 🎖️ 8. #BoyxGirl