Part 26

1K 98 0
                                    


Couple: Boy X Girl

Part 26

صدای زنگ در اومد.. مهمونا یکی یکی اضافه شدن..بخاطر خنک بودن هوا جشن قرار بود تو خونه برگزار شه..دوباره همون آدمای ظاهرا خوشبخت و خندان...فامیلا و دوستای هیولین ریختن خونه.. چقدر بدم میومد از تظاهر،ولی کار هرروزم بود.. همه نشسته بودنو مشغول خوردن و حرف زدن باهم بودن..میخواستم به اتاقم برم که دوتا از دخترا صدام زدن:" بله، بفرمایین..

یکیشون موهای سیاهی داشت،با عشوه گفت: شما آقا دامادین دیگه درسته؟

نفس کلافه ای کشیدم:" بله..چطور؟

اونیکی دستشو سمت بازوم آوردو لمس کرد.. با تعجب به حرکت دستش خیره شدم:" آه چه بد..آخه احساس میکنم در حقتون اجحاف شده..

منظورشون این بود که به جای جیسو باید با اونا میشدم؟ پوزخندی زدم :" ولی من عاشقشم..

با دهن باز بهم نگاه کردن.. مطمئنم اگه جیسو این حرفو میشنید پرواز میکرد،چه خوب که نیست تا دروغای منو بشنوه...

میخواستم برم که مو سیاهه از بازوم آویزون شد..اخمی کردم :" ببخشید، چیکار میکنین؟

خودشو لوس میکرد :" میتونم باهاتون برقصم؟

میخواستم جوابشو بدم که هیولین نجاتم داد:" اوه خوش اومدی خوشگلم،مامانت مثل اینکه صدات میکرد...

دستشو کشید..لباشو آویزون کرد :" ولی...

هیولین هردوشون رو ازم دور کرد.. برای یه بارم که شده از حرکت هیولین خوشم اومد..با صدای آیفون قلبم به تپش افتاد، حتما سونمی بود..هیولین با عجله جلو در  رفتو رو به بقیه گفت:"لطفا همه ساکت باشین، چراغارم خاموش میکنم..

/آهنگ  me before you orchestralرو پلی کنید/

چندتا از دخترا جلو در منتظر ترکوندن فشفشه و گل بودن..منتظر عشقم بودم که از در وارد بشه و ببینمش..همه جا تاریک بود ولی حسش میکردم.. در باز شد..جیسو غر زد:" چرا کسی خونه نیست..

سونمی حرفی نزد..صدای جیغ و هورا با روشن شدن چراغا و ترکوندن فشفشه ها همراه شد.. جیسو ذوق زده دستاشو جلو دهنش گرفت...به سونمی نگاه کردم.. کمی ترسیده بود.. چشمای قشنگش دنبال من میگشت...بالاخره پیدام کرد..لبخند مهربونی زدم.. لبخند رو لبای خوش فرمش ظاهر شد..همه دست میزدن و کنار جیسو میرفتن..ولی من نمیتونستم نگاهمو از عشقم بگیرم، از دور نگاش میکردم.. چقدر زیبا شده بود.. چقدر دلم میخواست از بین این جمعیت به سمت خودم بکشمو باهم برقصیم...سرشو شرمنده پایین انداخت..از نگاه های خیره من خجالت میکشید.. هیولین با صدای بلندی صدام زد.. ترسیدم..مجبورا به طرف جیسو رفتم..گریش گرفته بود.. با دیدن من بغلم پرید :" عشقم...خیلی دوستت دارم..

Indemnity | Complete Where stories live. Discover now