Indemnity | Complete

Part 13

Couple: Boy X Girl

Part 13

جونگکوک

صبح بعد از بیدار شدن یادم افتاد سونمی قراره بره دانشگاه.. سریع از تختم پایین اومدمو حاضر شدم.. خودمو تو ادکلن غرق کردم.. یه تیپ جانانه زدمو از پله ها اومدم پایین.. سرو صدایی از آشپزخونه میومد.. دم در تکیه دادمو به حرکاتش خیره شدم...عجله داشت..هی چپ و راست میرفت..با صدای آرومی گفتم: صبح بخیر..

یه لحظه از حرکت ایستادو دستشو روی قلبش گذاشت:" وای ترسیدم..تو کی اومدی؟

خندیدمو بهش نزدیک شدم:" میبینی که اینجام..

در حال چیدن میز بود که از پشت بغلش کردم :" محلم نمیذاری؟ جواب صبح بخیرم کو..

به سمتم برگشتو دهنم یه تیکه نون گذاشت:" صبحت بخیر عزیزم.. مگه میتونم محل نذارم.. اونم با این تیپو عطری که به خودت زدی..

در حال خوردن از گونش بوسیدم :" خوشگل شدی..

خندیدو دوباره با سفره مشغول شد:" وای کوکی،دیرمه...گشنمم هست..

ازش جدا شدمو پشت میز نشستم :" بشین باهم بخوریم من میرسونمت..

_نه خودم میرم...

_تعارف میکنی؟ با من؟

لبخندی زدو نشست:" باشه..آخه باید بری سر کار...فکر کنم دیگه اخراجت کنن از بس که جیم شدی..

خندیدم:" وای آره.. امروز باید برم ببینم چی قراره سرم بیاد...

باهم مشغول خوردن صبحانه شدیم.. حتی خوردنشم قشنگ بود..همه چیزش عالی بود..تازه میفهمم زندگی یعنی چی..

از جاش بلند شد،با دهن پر گفت: بسه نخور دیگه پاشو بریم..

تیکه آخرو دهنم گذاشتم :" بابا وقت هست،تازه میخواستم شروع کنم..

چشماش گرد شد :" کوکییی..کل سفره رو خوردی.. میخواستی منم بخوری؟

لبخند شیطونی زدم:" بدمم نمیاد..

به طرف در هولم داد:" برووو..

هردو سوار ماشین شدیم..احساس میکردم مرد زندگیم..کسی که مسئولیت همسرو فرزنداشو به عهده داره...حالا میفهمم بابا چه حسی داشت وقتی به منو مامان خدمت میکرد.. بی اختیار به گذشته ها رفتم..روزای خوبمون کنار هم،بابا دوستم داشت..چقدر دلم براش تنگ شده.. با صدای سونمی نگاش کردم :" چی گفتی؟

اخمی کرد:" زود تند سریع بگو ببینم به چی فکر میکردی بدو...

خندیدم :" به هیچی..

با مشت به بازوم کوبید:" میگی یا دوباره بزنم؟

_به گذشته..

_خب..

_به مامانم..بابا..وقتی که پیش هم بودیم..

بغضم گرفته بود ولی رومو برمیگردوندم تا متوجه نشه.. اما فهمیده بود.. با دستای ظریفش بازومو نوازش میکرد :" عزیزم.. خودتو ناراحت نکن..