Couple: Boy X GirlPart 25
سرم شلوغ بود...تهیونگ گفته بود اتاق دکتره،دلم میخواست برمو پیشش باشم ولی کارم نمیذاشت..از تهیونگ خواستم بعد از معاینه و آزمایش به اتاقش ببره..
بالاخره سرم خلوت شد..سریع به طرف اتاق تهیونگ رفتم...میخواستم بدونم بچم چند روزس..درو باز کردم..کنار هم نشسته بودن...تهیونگ کاغذی دستش بودو توضیح میداد... با دیدن من از جاش بلند شد :" آه.. اومدی؟
نمیتونستم هیجانو شوقی که دارمو مخفی کنم...سریع کنارش نشستمو دستمو روی شکمش گذاشتم :" چند وقته؟
تهیونگ با لبخندی جواب داد :" سی و چهار روزس..
پس بیشتر از یه ماهه تو شکمشه...محکم بغلش کردمو از سرش بوسیدم:" ممنونم..
حرفی نمیزد.. همچنان نگران بود.. تهیونگ کمی به اطراف نگاه کردو گفت: من برم سرکارم.. فعلا...
قبل از بستن در دوباره به هردومون نگاهی کرد:" آه راستی.. تبریک میگم..
با لبخندی تشکر کردم..بعد از بسته شدن در نگاش کردم.. سر به زیر با انگشتاش بازی میکرد.. چونشو گرفتم:" چرا نگام نمیکنی؟
لبخند کمرنگی زد :" حالم خوب نیست کوکی...
محکم تو بغلم فشردمشو سرمو به موهاش تکیه دادم :" بخاطر همه ی اتفاقات متاسفم.. منو ببخش عزیزم..
دستاشو دور گردنم انداختو نگام کرد، غمگین بود:" جونگ کوکی.. من حاضرم همه ی سختی هارو به جون بخرم ولی با تو باشم...
حرفاش آرومم میکرد.. بهم امید میداد.. پیشونیمو بهش چسبوندم :" برای داشتن تو هرکاری میکنم...هرکاری..
صورتمو نوازش میکرد :" این بچه..این..
گریه کرد..اشکاشو بوسیدم:" گریه نکن..
سرشو روی سینم گذاشتم :" یه فکری به حالش میکنیم..باشه؟
حرفی نزد..دستاشو دور کمرم حلقه کرد.. از روی موهاش بوسیدمو با صدای بچگانه ای گفتم:مامان،دیگه گریه نکن...قلب بابا درد میگیره..
با لبخندی نگام کرد و اشکاشو پاک کرد :" صدای بچه ی منو چرا تقلید میکنی؟..
اخمی کردم :" چی؟ بچه ی من؟
خندیدو از بغلم جدا شد :" اینقدر دوست داری؟
خم شدمو از شکمش بوسیدم :" عاشقشم..
خجالت کشید :"یااا..جونگ کوک..
YOU ARE READING
Indemnity | Complete
Fanfictionهرکس تو این دنیا اشتباهاتی داره،که ناخواسته یه روزی،یه جایی تاوان این اشتباهاتشو پس میده..این عشق ممنوع بود..اشتباه بود..اشتباه هردوی ما.. 🎖 2. #Hate 🎖 6. #Girlxboy 🎖 8. #Jungkook 🎖️ 8. #BoyxGirl