Part 6

1.2K 142 5
                                    


Couple: Boy X Girl

Part 6


روی صندلی آشپزخونه نشوند:" خوبی؟

تک سرفه ای کردم:" آره.. خوبم..

سراغ لیوانو شیر جوش قهوه رفت:" خب از کجا موندیم؟...آهان راجع به دوست پسرت...اسمش چیه؟

_جیهو..

خندید :" اسم قشنگیم داره..قهوه که میخوری؟

_آره.. ولی شیرین باشه..

_منم شیرین دوست دارم..

مشغول درست کردن قهوه بود..چند دقیقه ای ساکت بودیم..سوالهای بی جواب ذهنمو میخورد، سرمو پایین انداختم :" چرا... منو چرا آوردی خونت؟

قهوه هارو روی میز گذاشتو کنارم نشست: "خب..دلم میخواست استراحت کنم ولی حوصله هیولین و جیسو رو نداشتم...گفتم بیام اینجا... ولی تنهاییم حال نمیکنم...

لبخندی زدم :" پس منو آوردی تا تنها نباشی..

خندید :" یه جورایی..

وقتش بود سوال بعدیو بپرسم:" تو...سویانگو دوست داری مگه نه؟

کمی نگام کرد بعد سرشو انداخت پایین :" قبلا شاید...ولی الان نه..

ناخواسته لبخندی زدم:" چرا؟ ولی وقتی باهم حرف میزدیم جلو خونه گفتی دوستش داری..

_من نگفتم سویانگو دوست دارم.. گفتم کس دیگه ای رو دوست دارم..

راست میگفت..

کمی از قهوه خوردم:" قرار بود با... سویانگ ازدواج کنی که عصبانی شد؟

خندید :" نه.. تقریبا میشه گفت مجبوری..

_خب..

چشماشو ریز کرد :" به یه شرط میگم..

خندیدم:" چه شرطی؟

_اینکه راجع به جیهو بیشتر برام بگی..

قهوه مو خوردمو تایید کردم.. با فنجونش بازی میکرد:" خب سه سال پیش،من هنوز اینقدر معروفو توانا نبودم.. بابای سویانگ خیلی کمکم کرد..بهم گفت منو مثل پسر نداشتش دوست داره و میخواد یه دکترو جراح سرشناس بشم...اونموقع دخترش با پارتی باباش تازه اومده بود بیمارستان، چیز خاصی بلد نبود،باباش ازم خواست تا کمکش کنم...

_باباش..صاحب اون بیمارستانه؟

_آره... منم تو این مدت بهش نزدیک تر شدم..وقتایی که ناراحت بودم آرومم میکرد.. یه جورایی خانوادم شده بودن..از بابای واقعیم نزدیک تر بود...از همه کس.. حمایتم میکردن..

ناراحت بود..انگار که یاد خاطره ای افتاد:" چی شد؟

لبخند کمرنگی زد :" بابام هیچوقت بهم افتخار نکرد... حتی وقتی فهمید یکی از بهترین دکترای این شهرم..

Indemnity | Complete Where stories live. Discover now