Couple: Boy X GirlPart 32
جونگ کوک:
نیمه شب با صدای نفس های خفه ی سونمی از خواب بیدار شدم..هنوز بغلم بودو سینه ی لختمو چنگ میزد..وحشت کردم..نفس نفس میزد...خواب بدی میدید..اروم تکونش دادم.. با نفس عمیقی از خواب پرید..بدنش عرق کرده بود..صورت خیسشو نوازش کردم:" خواب بد میدیدی؟
با چشمای بسته و بی حال دوباره بغلم کرد :" ا..اره
بدنش یکم داغ بود.. این سرماخوردگی توانو انرژیشو گرفته بود.. از تخت پایین اومدم تا معاینش کنم..نفس نفس میزد...با نگرانی گفت: چند شبه..بدنم خیس عرق میشه.. کابوس...میبینم..
کنارش نشستم:" اروم باش عزیزم..اینا همه علایم بارداریه...
دستامو گرفت:" هیچوقت ترکم نمیکنی..اره؟
لبخند غمگینی زدم:" همه جوره کنارتم...کجارو دارم برم..
پیشونیه داغو مرطوبشو بوسیدم:" فکر وخیال نکن...
بعد از گرفتن فشارو شنیدن صدای قلبش خیالم راحت شد.. دوباره کنارش دراز کشیدم..خیره بهم نگاه میکرد..صورتشو نوازش کردم:" جونم؟
کمی نیم خیز شد :" کوکی...چرا رفتی زندان؟ چی شد؟
موهاشو پشت گوشش دادم:" الان بگم؟ بخواب فردا ص..
_نه...الان...فکرو خیال نمیذاره بخوابم..میترسم،نگرانم..
پشتمو به تخت تکیه دادمو دستامو باز کردم تا بغلم بیاد:" باشه..هرچی تو بگی..
سرشو روی شونم گذاشت:" هیولین چی شد؟
_هیولینو سونگ وون بازداشتن..
با خوشحالی نگام کرد :" واقعاا؟ وای باورم نمیشه،بالاخره موفق شدی..
لبخند تلخی زدم:" تقریبا...
بیصبرانه منتظر ادامش بود..دوباره بغلش کردم :" با فیلمی که گرفته بودی،وکیلم کارای شکایتو پیگیری کرد.. هیولین بعد اینکه اضهارنامه دادگاهو دید وحشت کرد..دوباره تهدیدم کرد..ولی دیگه دیر بود،نه دستش به تو میرسید نه میتونست بابارو از سر راهش برداره چون عاشقش بود..
با انگشتاش روی بازوم اشکال نامفهمومی میکشید:" عاشق بابات بود؟ برای همین وقتی حال بابات خراب بود نمیدونست چیکار کنه؟
سرشو بوسیدم:" اره عزیزم،منم تازه فهمیدم..
نفس عمیقی کشید:" بعدش..
_منو با مرگ بابا تهدید کرد ولی وقتی فهمید از عشقشون خبر دارم شکست خورد.. دادگاه برگزار شد ولی به نفع هیولین تموم شد، چون مدرک و دلیل کافی نداشتیم...با هزار مصیبتو بدبختی یه وقت دیگه از دادگاه درخواست کردیم..با وکیلم چندتا شاهد درمورد غیب شدن و مرگ مشکوک بعضی از کارکنای کارخونه پیدا کردیم..بعضیاشون سر دادگاه به نفع هیولین شهادت دادن،مطمئنم که هیولین با پولو تهدید خریده بودشون..تو ناامیدی تمام بودیم که سونگ وون از کنار مامانش بلند شدو پشت تریبون اومد.. باورم نمیشد..علیه خودشو مامانش حتی هیوجین شهادت داد.. هرچی اتفاق افتاده بودو رو کرد..هیولین دیوونه شده بود.. حتی حالش خراب شدو برای دو روز بیمارستان بستری بود..دادگاه با حرفای سونگ وون به نفع ما جلسه رو خاتمه داد..
YOU ARE READING
Indemnity | Complete
Fanfictionهرکس تو این دنیا اشتباهاتی داره،که ناخواسته یه روزی،یه جایی تاوان این اشتباهاتشو پس میده..این عشق ممنوع بود..اشتباه بود..اشتباه هردوی ما.. 🎖 2. #Hate 🎖 6. #Girlxboy 🎖 8. #Jungkook 🎖️ 8. #BoyxGirl