هنوز گرمي اغوش كاي رو حس ميكرد و سرماي صندلي ماشين نميتونست مانع تكرار نشدن اون حس ناب بشه،
زير چشمي نگاهي به دست هاي قفل شده ي كاي روي فرمون كرد،رگ هاي برجسته روي ساق هاي دستش قلبش رو به تپش مينداخت،چقدر الان حالش بهتر بود،چقدر شنيدن اون جمله قلبش رو اروم كرده بود
"من مواظبتم"
الان ديگه به نظر هيچ اغوشي گرم تر و حمايت گر تر از اغوش كاي نبود،
مغزش مدام تكرار ميكرد اين پسر عاشق تو نيست و جونت رو به خطر ميندازه،اما قلبش با بي توجهي كامل خودش رو به در و ديوار ميكوبيد تا يك بار ديگه بين بازو هاي كاي اروم بگيره،
حتي فكرش هم شيرين بود،يه شيريني تلخ..مثل خودن قهوه اسپرسو دوبل بدون هيچ شير و شكري اما عجيب خوشمزه بود،
دلش ميخواست همين الان كاي رو مجبور كنه كنار اتوبان توقف كنه تا بتونه خودش رو بين اون بازو ها جا بده،اما مگه مغزش كه با اخم نگاهش ميكرد همچين اجازه اي بهش ميداد؟؟
نگاهش رو از اون رگ هاي برجسته گرفت و به هواي تاريك بيرون داد تا مبادا دستش بدون اجازه روي دست كاي بشينه،
احساس ضعف ميكرد،دستش براي رسيدن به اون گرما التماس ميكرد..اما كيونگسو فقط انگشت هاشو مشت كرد و چشم هاشو بست...
سكوت كاي التماس هاي بدنش رو تشديد ميكرد،كاش حرفي ميزد تا حواسش پرت ميشد و فكرش درگير،
اما كاي با اخم به جلو خيره بود و حرفي نميزد به نظر ميريسيد ذهنش مشغوله...دوباره چشم هاش رو بست و هر دو دستش رو بهم قفل كرد تا خطا نكنه.
كاي نيم نگاهي به درگيري كيونگسو انداخت و بدون كنجكاوي براي علتش دوباره به جاده خيره شد،
نميدونست چرا همچين حرفي زده،و حالا بايد چيكار كنه،پدرش ادمي نبود كه به خاطر حرف كاي از مرگ كيونگسو بگذره و يا حتي شايد اگه بفهمه كاي ميخواد كيونگسو رو زنده نگه داره بيشتر لج كنه و بدون اطلاع كاي كاري انجام بده،
بايد راهي پيدا ميكرد..اما شك داشت...به اين پسر كنار دستش شك داشت،
ياد نداشت به كسي اعتماد كنه چون هميشه شكست خورده بود،
مادرش به خوبي توي گوشش خونده بود اين ادم ها گرگ صفت تر از اون هستن كه بخوان به خاطر يه نفر ديگه جونشون رو بدن،
عاشق هارو باور نداشت،ميگفت همش مال فيلم هاست،توي داستان هاست كه دختر ها و پسر ها به خاطر همديگه از خودشون ميگذرن،اينجا دنياي واقعيه،نبايد به هيچكس اعتماد كرد...
اما كاي باور نكرد،مگه ميشد عاشق بشي و براي كسي قلبت بتپه ولي بتوني دردش رو ببيني؟...
عاشق شد،دل داد به پسري كه به خاطرش پدرش خرجيشو قطع كرد اما درست يك روز بعد از بي پول شدنش نه دوستي براش موند نه معشوقي اون موقع فهميد زندگي بچه بازي نيست كه بتوني به راحتي احساساتت رو به ديگران بدي،
YOU ARE READING
* First wave : season 1 *
Fanfiction🔖📌دو كيونگسو و بيون بكهيون دو عضو جوان انجمن قاچاق انسان ومواد مخدر و البته به شدت مخالف با قوانين و فعاليت هاي انجمن ، ❌ تلاش دارن تا با همكاري با شركت هاي رقيب رييس انجمن رو از پا در بيارن، 📈براي اين كار مجبور به امضاي قرارداد هايي ميشن كه ش...