تقريبا نيم ساعت از رفتن بكهيون گذشته بود كه كيونگسو با لباس هاي راحتيش روي تختش دراز كشيد...
فكر هاي در هم بر هم و نامنظمش بهش اين اجازه رو نميدادن كه بخوابه تحت هيچ شرايطي نميتونست بكهيون رو از دست بده اون تنها فرد زندگيش بود.
پدرش كه هميشه سرگرم كار و انجام فعاليت هاي انجمن بود و مادرش هم فقط زحمت به دنيا اوردنش رو كشيد و بعد از اون كيونگسو پيش پرستار كودك بزرگ شد.
وضعيت بكهيون هم كم و بيش مشابه بود تنها تفاوتش داشتن مادري بود كه براي هر دوي اون ها مادري كرد و محبت هاي بي منتش رو پنهان از چشم هاي بقيه به هر دوشون ابراز كرده بود.
اما انگار شانس همراه اون دو نفر نبود چون دقيقا در زمان اوج نياز هاي عاطفيشون از بينشون رفته بود.
فراموش کردن اون روز یکی از سخت ترین کار های ممکن زندگی کیونگسو به حساب میاد روزی كه با بغضي دردناك كه راه نفس كشيدنش رو بسته بود به اشك هاي تنها همدم زندگيش خيره شده بود و اجازه نزديك رفتن رو نداشت پسر بچه ي دوازده ساله اي كه تنها يك روز اجازه داشت براي مادرش سوگواري كنه ....
بدون هيچ توجهي به اطراف خودش رو روي تابوت مادرش انداخته بود و بي وقفه اشك ميريخت و كيونگسو تنها اجازه داشت شاهد اين اتفاق ها باشه و دم نزنه.
صداي خاله ي مهربونش توي گوشش زنگ ميخورد درست وقتي كه براي اولين روز رفتن به مدرسه ای متفاوت با مدارس عادی و تحت نظارت انجمن دو کودک خردسال رو تا جلوی در عمارت همراهی کرد، هر دوشون رو در اغوش كشيد و گفت:پسرا ميدونم كه شما زرنگ تر از اين هستيد كه احتياجي باشه براتون شغل پدر هاتون رو توضيح بدم ميدونم كه با انجمن اشنايي دارين اما بايداينو بدونين كه شما جانشين هاي پدرهاتون هستين و از امروز ممکنه تحت نظر باشین پس اگر دوست داريد كه هميشه كنار هم بمونيد بايد تظاهر كنيد از هم متنفريد...
بكهيون: اما چرا مامان من كيونگي رو خيلي دوست دارم؟
_ميدونم پسرم مطمئن باش وقتي بزرگ تر بشي خودت ميفهمي علتشو اما اگه كيونگي رو دوست داري نبايد نشون بدي و بايد به همه بگي ازش بدت مياد چون اون سعي داره از تو بهتر باشه و تو هم دلت ميخواد از اون بهتر باشي. فهميديد پسرا؟
نشانه ي تاييد دو پسر تنها تكون دادن سرشون بود...
چقدر ممکنه ظالمانه باشه فهموندن تنفر به دو كودك هفت ساله؟؟
دو پسر بچه از اون روز طعم خوشي رو نچشيدند چون اموزش هاي فوق العاده سختشون شروع شده بود كه بايد اون هارو به دو مجسمه يخي تبديل ميكرد كه با موفقيت انجام شد اما تنها تا پشت درهاي بسته ي اتاق خوابشون...
قطره اشكي مزاحم از گوشه چشم كيونگسو بي اجازه شروع به غلطيدن كرد به اميد رسيدن به ملحفه هاي سفيد و نرم اما تنها چند ميلي متر رو طي كرده بود كه توسط دستي زدوده شد.
ESTÁS LEYENDO
* First wave : season 1 *
Fanfic🔖📌دو كيونگسو و بيون بكهيون دو عضو جوان انجمن قاچاق انسان ومواد مخدر و البته به شدت مخالف با قوانين و فعاليت هاي انجمن ، ❌ تلاش دارن تا با همكاري با شركت هاي رقيب رييس انجمن رو از پا در بيارن، 📈براي اين كار مجبور به امضاي قرارداد هايي ميشن كه ش...