Part 10

602 173 7
                                    

_كار خودت رو كردي در نهايت اره؟؟؟

+اين تصميمي بود كه گرفته بودم كريس  نميتونستم بزارم دوباره برنامه هامو بهم بريزه. كريس دست هاشو دور بازو هاي سوهو كه كنارش روي مبل نشسته بود حلقه كرد:تصميم با خودته كيونگسو فقط يادت نره كه قرارمون چي بوده.

كيونگسو به اون دوتا نيشخندي زد:نگران نباش اگه حتي عاشقش هم بشم نميزارم شماها صدمه اي ببينيد.

سوهو با چشم هاي نگران به كيونگسو نگاه كرد:اين حرف رو ميزني چون عاشق نشدي كيونگسو،اين حس لعنتي باعث ميشه كارهايي بكني كه اصلا انتظارشو نداشتي،مارو ببين براي اينكه كنار هم بمونيم دست به هر كاري زديم...در اين رابطه مغرور نباش.

كيونگسو خنده اي كرد:چرا اينقدر مطمئنيد كه من قراره عاشقش بشم؟؟

كريس از روي حرص نفسي كشيد:چون هيچ وقت با كسي رابطه نداشتي و اون كاي عوضي ميتونه به راحتي دل هر كسي رو ببره دختر و پسرش هم فرقي نداره.

  ميدونست حرف هاي كريس درسته،حتي توانايي جلوگیری لرزيدن دلش رو هم نداشت اما نميتونست بگذره بكهيون مهم تر بود بايد ادامه ميداد شايد ميتونست خودش رو هم نجات بده

*******************************************

به كاپوت ماشين تكيه داده بودو به سياهي مطلق روبه روش خيره بود...

نور چراغ هاي ماشين سايه ي خودش و چانيول كه كنارش ايستاده بود رو روي زمين مي انداخت..

  نميدونست كجا هستن فقط از چانيول خواسته بود اونو به يه جاي خلوت ببره تا بتونه كمي نفس بكشه و الان بالاي تپه اي كه به دره اي عميق منتهي ميشد ایستاده بودند و به اسمون سياه شب كه توي اون مكان به دور از تور چراغ هاي مصنوعي ستاره هاش رو به نمايش گذاشته بودنگاه میکردند.

نفس عميقي كشيد و نگاهش رو از روبه رو به چانيول كه دوباره كنارش سيگاري روشن كرده بود و بدون اينكه اونو بكشه به سوختنش زل زده بود خيره شد

ازش ممنون بود كه سوالي نپرسيده و توضيح نخواسته اما نميدونست چرا از لحظه اي كه چانيول رو ديد دكمه اي توي ذهنش فعال شد(همه چيزو براي چانيول توضيح بده)

نگاهش رو دوباره به روبه رو داد

_نوزده سالم بود كه رابطه ي دوستيم با هيچول شروع شد،اون موقع تازه فهميده بودم گي ام وقتي متوجه اين قضيه شد كم كم بهم نزديك شد و گفت بايسكچواله و از من خوشش مياد...

پوزخندي زد و به چانيول نگاه كرد،چانيول هنوز به سيگارش خبره بود و ترجيح ميداد به بكهيون نگاه نكنه تا اونو براي حرف زدن معذب نكنه..

بكهيون خيره به چانيول ادامه داد: اما بعدا فهميدم  اون فقط ميخواسته بودن با يه پسر رو امتحان كنه،يواشكي و به دور از چشم انجمن قرار ميزاشتيم،توي جلسه هاي كاري هميشه جفتمون حاضر بوديم تا بتونيم همديگه رو ببينيم،مهموني ها كه ديگه پاتوقمون بود چون معمولا توي مهموني ها كسي حواسش به ما نبود و ميتونستيم مكان خلوتي براي خودمون پيدا كنيم،...

* First wave : season 1 *Où les histoires vivent. Découvrez maintenant