Part 27

541 165 62
                                        

گوشي رو روي ميز گذاشت و دستي به پيشونيش كشيد،كيونگسو سرش رو از توي كتاب در اورد و به چهره ي پريشون كاي نگاه كرد:چيزي شده؟؟

كاي نيم نگاهي به كيونگسو انداخت و خودش رو با وسايل روي ميزش مشغول كرد:نه عزيزم،گفتم بهشون اخر شب ميان اينجا.

كيونگسو كتابش رو كنار گذاشت و به طرف كاي رفت:اونو كه شنيدم،تو چرا بهم ريختي؟
كاي لبخندي به اجبار روي لب هاش نشوند و نگاهش رو به چشم هاي كيونگسو داد كه هر لحظه داشت بهش نزديك تر ميشد:چرا فكر ميكني اتفاقي افتاده؟

كيونگسو ميز رو دور زد و صندلي كاي رو به طرف خودش برگردوند و كمي روش خم شد:چون ميتونم بفهمم حالت خوب نيست،تو شايد بتوني افكارت رو از من مخفي كني اما نميتوني احساساتت رو بروز ندي.

صندلي كاي رو بيشتر به طرف خودش برگردون و با قرار دادن پاهاش دو طرف صندلي روي رون هاي كاي نشست:حالا بهم بگو چي شده...

كاي خنده اي كرد و با گرفتن كمر كيونگسو بالاتر كشيدش تا نيفته:بد عادت شدي ها...مگه من صندليتم؟؟

كيونگسودست هاشو روي شونه هاي كار گذاشت و اروم با انگشت هاش مشغول بازي با موهاش شد:چيزي هست كه بايد بدونم؟شايد بتونم بهت كمك كنم.

كاي نفس عميقي كشيد اين پسر رو نميشد منصرف كرد:اتفاق خاصي نيوفتاده،فقط حس ميكنم يه نفر داره كارامو گزارش ميده...من بابامو خوب ميشناسم،رفتارش عادي نبود،عصبي بود ولي نه از گم شدن تو،حس ميكنم ديگه بهم اعتماد نداره.

كيونگسو كمي خودش رو جابه جا كرد وسر كاي رو روي سينش قرار داد:راستش رو بخواي منم ميترسم...همش توي دلم اشوبه...احساس ميكنم قراره اتفاق بدي بيوفته،ولي نميدونم چي.

كاي حلقه ي دست هاشو دور كمر كيونگسو محكم تر كرد:تا وقتي من اينجام از چيزي نترس...نميزارم اتفاق بدي برات بيوفته،پس فقط بهم اعتماد كن.

لبخند زد...چقدر شيرين بود داشتن يه پشتوانه استوار....

حالا ميفهميد بكهيون از چه حسي حرف ميزنه وقتي خودش بهش ميگه مواظبتم...

اروم پشت كاي رو نوازش كرد و دوباره جابه جا شد،كاي چنگي به پهلوهاش زد:اينقدر وول نخور وروجك...كار دست خودم و خودت ميدي اخر.

كيونگسوبا حس گرمي و سفتي زيرش گوش هاش از خجالت رنگ عوض كرد و خواست از روي پاي كاي بلند شه كه كاي دست هاشو محكم تر دور كمرش پيچيد و نزديك ترش كرد،سرش رو تويي گردن فرو برد و گلوي سفيد و پنبه ايش رو بوسيد:نميخواد بلند شي،سر جات بمون،فقط تكون نخور.

_من...متاسفم.

كاي دوباره گردنش رو بوسيد:بابتش متاسف نباش،تو تنها كسي هستي كه ميتوني اين قدر زود اين بلا رو سرم بياري و من هم كاري به كارت نداشته باشم پس بهش افتخار كن. _بزار...بلند شم.

* First wave : season 1 *Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang