Part14

572 180 22
                                    

كريس روي پله هاي بيرون عمارت منتظرش بود با ديدنش به طرفش رفت:اتفاقي افتاده بكهيون چشه؟؟

كيونگسو بدون ايستادن به طرف عمارت رفت و كريس رو مجبور كرد كنارش راه بياد:اتفاق خاصي نيوفتاده حالش خوب نيست؟؟

_وقتي اومد بدون توجه به ما رفت توي اتاق مشخص بود هم عصبي هم ناراحت سوهو رفت پيشش.

وارد عمارت شد و بدون معطلي به طرف طبقه بالا رفت و كريس هم به دنبالش:اين ماجراي مضخرف امشب چي بود؟؟چرا بايد اينقدر امنيت يه مهموني كم باشه كه پليس بهش نفوذ كنه؟؟

_خيلي دقيق نفهميدم اما جوري كه شنيدم كسي مهموني و ماجراهاي پنهانش رو به پليس لو داده.

بدون در زدن وارد اتاق شد بكهيون رو مبل نشسته بود و ليوان نيمه پر از ويسكي هم دستش بود بدون تعويض كردن لباس هاش فقط روي مبل نشسته بود و سرش رو به تكيه گاه مبل تكيه داده بود

سوهو بدون اينكه بدونه چه كاري بايد انجام بده كنارش نشسته بود وبا چهره ي نگران نگاش ميكرد

كيونگسو كتش رو در اورد و روي تخت انداخت و روي مبل مقابل بكهيون نشست:بيا بشين كريس و بقيش رو تعريف كن.

كريس كنار كيونگسو نشست:به نظر مياد دوست دختر پسر رييس وانگ حاملس اما تنها كاري كه پسر رييس وانگ انجام داده ناديده گرفتنش بوده و البته تبعيدش به يه شهر ديگه.

بكهيون سرش رو از روي مبل برداشت:مگه پسر رييس وانگ ازدواج نكرده بود؟؟.
كريس نيشخندي زد:مشكل دقيقا همينجاست وقتي دوست دخترش تبعيد ميشه براي انتقام همه چيزو به زنش ميگه و خوب..زنش هم براي تلافي هر چي مدرك داشته داده دست پليس و از كشور خارج شده. بدجوري پاشون گيره مدارك هيچ جاي توجيحي نداره.
بكهيون پوزخندي زد:حقش بود سزاي خيانت مرگه منم اگه جاش بودم همينكارو ميكردم.
تلخ بودن حرف هاي بكهيون رو هر سه نفر به خوبي ميتونستن بفهمن اما تنها كسي كه از علتش خبر داشت كيونگسو بود و ترجيح ميداد فعلا در اين باره هيچ تلاشي نكنه چون از اين احساس و درست بودنش خبر نداشت ونميتونست بكهيون رو توي خطر بندازه:ممنون پسرا بهتره بريد استراحت كنيد شب خسته كننده اي بود..

كريس بلافاصله بلند شد و دست سوهو رو گرفت و بعد از تعظيمي هر دو از اتاق خارج شدن.

بكهيون همچنان ذره ذره از ليوانش مينوشيد قصد مست كردن نداشت فقط نميخواست بيكار باشه تا افكار مضخرف بياد سراغش

كيونگسو بعد از كمي نگاه كردن به بكهيون ليوان رو از دستش بيرون كشيد:پاشو لباستو عوض كن بخوابيم.

بكهيون با چشم هاي مملو از غم نگاهش كرد:ازم دلخوري؟؟

_چرا بايد دلخور باشم؟؟

+چون به حرفات گوش نميدم...چون به احساس خودم فكر ميكنم

_من از دلخور نيستم بكهيون اگه ميبيني دربرابرت سكوت ميكنم به خاطر اينه كه از اون پارك چانيول مطمئن نيستم اگر ذره اي نسبت بهش اعتماد داشتم و ميدونستم بهت اسيب نميزنه با هر روشي بود مجبورش ميكردم كاري رو كه تو ميخواي بكنه ولي نميدونم چرا احساس ميكنم با اون بودن اشتباهه حس ميكنم بهت اسيب ميزنه.

* First wave : season 1 *Donde viven las historias. Descúbrelo ahora