Part 15

555 167 29
                                    

احساس ميكرد هنوز براي بيدار شدن امادگي نداره،..

مغزش هنوز فرمان حركتي به اندام هاي بدنش صادر نميكرد ولي احساس شنواييش مانع از برگشتن به عالم رويا ميشد،..

صداي بكهيون كه به طور مداوم اسمش رو صدا ميكرد به نظر از دور ترين نقطه جهان يا از قعر يك چاه به گوشش ميرسيد.

به سختي يكي از پلكاش رو باز كرد تا تمركز بهتري داشته باشه.

_كيونگسو بيدار شو ديگه....چجوري اينقدر راحت ميخوابي اونم توي اين موقعيت؟.

كلافه از جنگ براي خوابيدن بيشتر به بدنش تكوني داد و چشم هاشو باز كرد،...

بكهيون با حوله ي حمومش جلوي اينه مشغول گرفتن اب موهاش بود.

گلوش به طور كامل خشك شده بود و به سختي ميتونست لب هاشو تكون بده:چه خبره؟؟

صداش هر چند ضعيف بود اما به گوش بكهيون رسيد:اول از همه توسط كريس به خاطر اينكه مثل بچه ها همو بغل كرده بوديم مسخره شديم...من نميفهمم چرا ياد نميگيره در بزنه؟؟

كيونگسو با عصبانيت روي تخت نشست:براي ادا بازي هاي مصخرف خودت و كريس منو بيدار كردي؟؟

بكهيون به طرف كيونگسو چرخيد و چشم هاي پف كردش سبب لبخندش شد:خبر دوم اينكه جانگ ييشينگ تو جزيرس و رييس هاي كمپاني هاي جزيره رو براي صبحانه دعوت كرده. البته اسمش خوردن صبحانس و كاملا مشخصه يه جلسه اضطراريه كه وعده ي صبحانه رو انتخاب كرده.

چراغي توي سر كيونگسو به علت سرحالي بكهيون روشن شد:و خبر سوم تو به دليل حضور اون دراز احمق گوش فيلي اينقدر خوشحالي.

بكهيون بدون انكار كردن لبخند زد:با اينكه ميدونم قراره ناديده گرفته بشم اما همين كه ببينمش برام كافيه. نميخوام اخرين تصويري كه ازش دارم تصوير دور شدنش ازم باشه.
كيونگسو كلافه پوفي كشيد و از روي تخت بلند شد نميتونست اين حس بكهيون رو درك كنه ولي تنها چيزي كه ميتونست ازش بفهمه احساس ضعف بود،درسته...ادم كه عاشق ميشه در براير معشوقش خيلي ضعيفه...و تمام ترس کیونگسو از همین ضعف..

_بهتر نیست کم کم با احساساتت کنار بیای؟؟

+نمیدونم....خیلی دردناکه،ولی شیرینش وسوسه کنندست،مثل این میمونه با پای خودت برای شکنجه بری و علاوه بر راضی بودن از شکنجه شدنت هم خوشحال باشی....میدونم اشتباهه...میدونم خطرناکه...میدونم درداوره...ولی نمیتونم پسش بزنم و از خودم دورش کنم..

کیونگشو بدون زدن حرف دیگه ای به طرف حمام رفت تا بتونه خودشو براي جلسه بدون برنامه ريزي اماده كنه....نباید برای احساسات بکهیون تصمیم میگرفت.

*******************************************

ميز صبحانه مجللي در يكي از سالن هاي اختصاصي بهترين هتل هاي جزيره براي جلسه اضطراري اماده شده بود.

* First wave : season 1 *Kde žijí příběhy. Začni objevovat