ساعتای دو ظهر به خوابگاه برگشتم و با جیهوپ و جینی مواجه شدم که به طور کاملا طبیعی حضور همدیگه رو نادیده میگیردند.
از لحظه ای که داخل اتاق نشستم به اون دوتا که هرکدوم کارهای خودشون رو میکردند خیره شدم.
جیهوپ در حال خوندن کتابی بود که از کتابخونه برداشته بود و جین هم داشت روی تکه کاغذ کوچکی ورد های جادویی اجرا میکرد.رو به جیهوپ گفتم:
_ببین جیهوپ میدونم من اول شروعش کردم،پس متاسفم ولی واقعا به عنوان یه دوست نمیخوای به ما بگی دلیل تغییر رفتارات درباره اون پسره چیه؟جیهوپ کتابش رو با کلافگی پرت کرد سمتم و گفت:
_واقعا نمیفهمم چرا انقدر درباره ی من کنجکاو شدید ولی من خودم میدونم دارم چیکار میکنم،پس دلیلی برای این رفتارهای احمقانه نیست،من خودم میدونم اون پسره من دوست داره فکر نکنید احمقم،من فقط دارم کارایی رو که حس میکنم درسته انجام میدم و هر وقت که صلاح دونستم بهتون میگم.جین هم چوبدستیش رو کنار گذاشت و برگشت سمتم:
_کوک،ولش کن،فکر کنم اشتباه میکردم که بعد از شش سال دوستی، اونقدر به هم نزدیکیم که بهم درباره احساساتش بگه ولی انگار قرار نیست چیزی بهمون بگه.
جیهوپ خواست بهش چیزی بگه که انگار پشیمون شد و دستی داخل موهای فر قرمزش کشید و با زمزمه ی زیر لبش کتابی که کنار پام بود رو برداشت و داخل دستاش گرفت و دوباره مشغول خوندنش شد.
جین هم چشم غره ای بهش رفت و دوباره خودش رو مشغول کرد.
برنامه ی کلاسی امروزمون با بقیه روزا فرق داشت.امروز قرار بود تغییر شکل و پرواز رو برای اولین بار بعد از شروع مدرسه بعد از یک ماه،یاد بگیریم.
ساعت بعد همراه بقیه دانش آموزا به کلاس رفتیم.این زنگ کلاس تغییر شکل همراه استاد مک گونگال بود.
کلاسش مثل کلاس استاد ویکتور جدی و مقرراتی بود.مک گونگال_تغییر شکل یکی از خطرناکترین و پیچیده ترین درساییه که قراره تو هاگوارتز یاد بگیرید.
از همین الان میگم هر کسی تو کلاس من شیطنت بکنه،خودش باید با پای خودش بره بیرون.پس بهتون هشدارم رو دادم.و بعد از این حرفش،با وردی که گفت میز جلوش رو تبدیل به گربه ی سفیدی کرد و بالافاصله اون رو به حالت اولش برگردوند.
طبق عادت همیشگیم،دستام رو بالا آوردن ودرحالی که سوتی از تعجب میکشیدم،دستی برای استاد زدم.
هیجان زده بودم و دلم میخواست سریعتر امتحانش کنم ولی بعد از دادن جزوه ی بلندی پر از وردهایی که باید همشون رو حفظ میکردیم،پشیمون شدم.بعد از تموم شدن نوشتن اون وردها،به هممون کبریت کوچکی داد تا تبدیل به سوزنش کنیم.
استاد برای لحظه ای بیرون از کلاس رفت.
YOU ARE READING
𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞
Fanfiction°°°°°°°°°°°°°°°° ☘︎𝑀𝐴𝐺𝐼𝐶𝐴𝐿 𝐿𝑂𝑉𝐸☘︎ جئون جونگکوک،پسری که زندگی وحشتناکی رو با خانواده خاله اش میگذرونه.... اما این وضعیت ادامه دار نیست! روزی دعوت نامه ای از مکانی که تا به حال حتی اسمش رو هم نشنیده براش فرستاده میشه و غریبه ای رو ملاقات می...