11❣︎

2.9K 625 194
                                    


داخل درمانگاه نشسته بودم و به تهیونگی نگاه میکردم که همراه خانم هوچ و یه خانم دیگه در حال در آوردن شنل و رداهاش بود.

بعد از درآوردنش،نگاهم سمت عضلات برجسته ی بدنش رفت ولی سریعا سرم رو تکون دادم وپایین انداختم.
همین مونده که متوجه بشه من روش کراش دارم!

با هینی که خانم درمانگر کشید بهش نگاه کردم.پشت تهیونگ انگار به چیز تیزی خورده باشه،زخم بزرگی برداشته بود.

_خب تهیونگ،شاید ظاهرش خوب نباشه ولی من وردهایی دارم که حتی زخم های بدتر از این رو درمان کرده،پس نگران نباش،تو کار بزرگی کردی و جون دوستت رو نجات دادی،مدرسه حتما برای این کارت تشویقت میکنه!

تهیونگ انگار که زخم پشتش براش اهمیتی نداره،سری تکون داد.

اون خانم هم بعد از خوندن چند تا ورد و بستن پشت تهیونگ،اون رو به صورت برعکس دراز کرد و بهش گفت استراحت کنه و بعد طرف من اومد:

_تو آسیب جدی ندیدی جئون،فقط این پمادهایی که میدم رو به صورتت بزن تا خراش هایی که روی صورتت افتاده به زودی محو بشه!

پمادهایی از کشوی کنارش برداشت و به دستم داد.تشکر آرومی کردم و بعد از اینکه مطمئن شدم اون دوتا حواسشون به من نیست سمت تهیونگ رفتم و کنارش ایستادم:

_امم..تهیونگ خیلی متشکرم که جونم رو نجات دادی،مطمئنن اگه تو نبودی الان به جای اینکه اینجا باشم،داشتند جسدم رو تحویل خانواده خالم میدادند!

صورتش معلوم نبود ولی صداش اومد:

_خواهش میکنم،فقط از این به بعد مراقب خودت باش!

با صدای آروم تری که اگه گوش های تیزم نبود،نمیشنیدم ادامه داد:

_دلم نمیخواد صدمه ببینی!

ته دلم ضعف کوچیکی رفت و نمیتونستم لبخندم رو جمع کنم.دروغ چرا،توجه هاش رو خیلی دوست داشتم!

_____________________________________

_باورت نمیشه،همین که داشتی می افتادی،آن چنان پرید سمتت که همه دهنشون باز مونده بود و نمیدونستن به تو نگاه کنند یا رفتار عجیب اون!اون جیمین عوضی هم انگار یکم از رفتارش پشیمون بود ولی انقدر غرور الکی داره که نمیتونه ازت معذرت خواهی کنه،بره به درک!

این جین بود که داشت آروم تو گوشم اونم در حالی که استاد درس میداد،حرف میزد.
امروز تهیونگ به دلیل اینکه حالش خوب نبود،تو کلاس نیومده بود.خیلی دلم میخواست بهش سر بزنم ولی خجالت میکشیدم،پس بیخیالش شده بودم.

بعد از تموم شدن کلاس،بیرون رفتیم که صدای داد یکی باعث شد به اون سمت نگاه کنیم.خانم شیک پوش و جذابی در حالی که اخم هاش تو هم بود،با استاد ویکتور حرف میزد:

𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now