32❣︎

2.2K 460 29
                                    

Jungkook:

تهیونگ جلوم نشسته بود و مدام ازم سوال میپرسید:

_اذیت که نشدی؟اصلا چرا درست برام تعریف نمیکنی که چطور تو رو بردن؟

پوفی کشیدم و با حرص گفتم:

_تهیونگ،پس از صبح تا حالا چی دارم بهت میگم؟شاید تو متوجه نباشی اما من الان باید برای امتحان ها مطالعه کافی داشته باشم.

اونها فقط پیشم اومدن و ازم خواستن یه نوشیدنی بدمزه رو بخورم و بعدش من بیهوش شدم و چیزی نفهمیدم تا زمانی که تو پیدام کردی و از اون دریاچه بیرونم آوردی.

تهیونگ چشماش رو گرد کرد:

_میدونم کوک ولی چقدر میخوای بخونی؟از صبح تا حالا منتظر یه نوتیص از طرفتم ولی تو انگار که وجود ندارم،سرت تو کتاباته.انقدر با اون جیهوپ گشتی که مثل خودش شدی.

جین_کدوم گوساله ای داره اینجوری پشت پسر من حرف میزنه؟

با دیدن جین که پشت تهیونگ ایستاده بود،لبخندی زدم:

_فکر کنم گوشات اشتباه شنید هیونگ.

تهیونگ پشت حرفم سریع گفت:

_راست میگه،من حرفی از جیهوپ نزدم.

جین روی صندلی نشست و ابروش رو بالا انداخت:

_من حرفی از جیهوپ زدم؟اصلا یه سوال من پسر دارم؟

خنده شیشه پاک کنی کرد که با هشداری که از طرف مسئول کتابخونه گرفت،ساکت شد.

جین_کنجکاو نیستید که از کجا برگشتم؟

شونه بالا انداختم:

_از کجا اومدی پرنس جین؟

جین با بیخیالی نگاهم کرد:

_از پیش فلورا.

تهیونگ_چرا از اونجا؟جیمین خبر داشت؟

جین_به اون چه ربطی داره؟

تهیونگ_مگه شما دوتا تو رابطه نیستید؟

جین نیشخندی زد:

_اون رابطه فیکه.

تهیونگ_اما من فکر نمیکردم...

جین بین حرفش پرید:

_بزارید تعریف کنم چیشد،کم مونده بود دعوا بشه.به اینجا نگاه کنید.

دستش رو جلو آورد که رد کبودی خفیفی روش دیده شد.

با نگرانی از جام بلند شدم و سمتش رفتم:

_چی شده هیونگ؟داری نگرانم میکنی.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

JIN:

امروز روز خاصی برام بود.

گازی از کاپ کیک داخل دستم گرفتم و نگاهم به رمان روبروم بود.

𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora