36❣︎

2.1K 431 61
                                    


شرط ووت پارت بعد:
+70

کامنت:

+30


_چی؟!

زمزمه ی آرومی از لبم بیرون اومد.

سولار_قضیه اش طولانیه،حوصله ی شنیدن داری؟
هرچند اگرم نداشته باشی،مجبوری که به حرفام گوش بدی.

ازم فاصله گرفت و روبروی جام قهرمانی قرار گرفت و برش داشت.

با نیشخند سمتم برگشت:

سولار_این جام برای همون مسابقه ی احمقانه سه قهرمان بود؟
انگاری که بوده.

جام رو انگار که یه آشغال رو دور میندازه گوشه ای پرتاب کرد:

سولار_خب کجا بودیم؟

آمم..فکر کنم شنیدی که بهم ولدمورت میگن،اسم مسخره ایه،سولار رو بیشتر میپسندم.
بعد از اون حمله ای که بی نتیجه موند،مثلا رفتم به زندان آزکابان ولی به نظر تو کی میتونه من رو اونجا زندونی کنه؟

فقط وانمود میکردم که داخل اون زندان هستم در حالی که من تو این سالها حتی برای یه ساعت هم داخل اون سلول ها نبودم!

تو این سالها تونستم دوباره با متحد هام همکاری کنم.الان هم که تو داری با من حرف میزنی کل هاگوارتز قضیه فرار من رو فهمیدن و جاسوس هایی که تو هاگوارتز دارم،کار دامبلدور رو تموم کردن.

پوزخندی زد:

_اون پیرمرد خرفت فکر کرده بعد از بلایی که سر مونبیول آورد من ساکت میشینم.

بگذریم،من با برادرت کاری نداشتم ولی اون خودش به سراغم امد و پیشنهاد وسوسه کننده ای بهم داد.

سمتم خم شد و به چشمام نگاه کرد:

سولار_اون تو رو پیشکش من کرد،در ازای نجات جون معشوقه ای که توسط پدرش کشته شد.اون از پدرتون متنفر بود.

پدرت نمیتونست تحمل کنه که پسرش عاشق همجنس خودش شده،برای همین دست به قتل معشوقه ی پسرش زد.

بیچاره!نمیدونه این نوع عشق انگار تو خانواده تون ارثیه!

اون تو رو به من پیشنهاد داد.منم پیشنهادش رو قبول کردم.البته اون انقدر بدبخت بود که معشوقه اش فقط تونست یه سال دووم بیاره و بعد دوباره ترکش کرد.

تو فکر میکنی خاص نیستی در حالی که حاضرم قسم بخورم انقدر قدرتمند هستی که حتی نمیتونی فکرش رو بکنی!کاملا برازنده ی پادشاه من شدن!

_چی؟!

سولار با لبخند شرورش ازم دور شد:

سولار_دقیقا همینی که بهت گفتم،من انتقامم رو از اون منگل های احمق گرفتم،الان هم نوبت هاگوارتزه که تقاص پس بده،تقاص مرگ مونبیول!

𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now