Jungkook:
بعد از برگشتن جین به خوابگاه متوجه رفتارهای عجیب و صورت سرخ شده اش شدم.
بالافاصله به سمت تختش رفت و خودش رو پرت کرد و زیر پتوش رفت.
نگاهی بین من و جیهوپ کتاب به دست رد و بدل شد که جیهوپ شونه ای به معنی ندونستن بالا انداخت.
با نگرانی سمت تختش رفتم و دستم رو سمتش دراز کردم و روی شونه اش گذاشتم:
_چی شده؟چرا صورتت سرخ شده؟گریه کردی؟
جوابی بهم نداد که بیشتر مشکوکم کرد.
جیهوپ هم کنارم اومد و رو به جین گفت:
_جین؟میشه جواب سوال کوک رو بدی؟
با بالا گرفتن سرش متوجه اشک هایی که از صورتش پایین می اومد شدم و حس کردم قلبم مچاله شد.
صورتش سرخ سرخ بود و چشماش پف کرده بود و تند تند نفس میکشید.
جیهوپ با نگرانی صورتش رو داخل دستاش گرفت و گفت:
_چی شده؟کسی اذیتت کرده؟
جین بالاخره زبون باز کرد:
جین_چیز خاصی نشده..فقط دلم گرفته..همین.
جیهوپ اخم هاش رو درهم کرد:
_توقع داری باور کنیم؟چرا فقط حقیقتو نمیگی؟
جین فینی کرد وگفت:
_چیرو بهتون بگم؟اینکه عین احمقا بلند شدم و رفتم تا ازش بخوام باهام به جشن بیاد و وقتی باهاش مواجه شدم متوجه شدم تموم این مدت از یه دختر خوشش میومده و من مثل احمقا فکر میکردم ممکنه یه درصدم که شده بهم فکر کنه؟
با شنیدن حرفش تازه متوجه رفتاراش شدم.
چیزی نداشتم بهش بگم.پس فقط بغلش کردم و گذاشتم آروم بشه.
جیهوپ هم کنارمون کمرش رو می مالید و مدام حرفای مثلا امیدوار کننده میزد:
_گریه نکن،ارزش نداره.مطمئن باش کل دنیا رو بگرده،پسر خوشگلی مثل تورو پیدا نمیکنه.خودش پشیمون میشه،تو چیزی از دست ندادی بلکه اونه که فرشته ای مثل تو رو از دست داده.
جین همون طور که گریه میکرد،داد بلندی کشید:
_نمیخوامممم....اون چطور تونست از اون دختره بخواد باهاش به جشن بره؟
اروم گفتم:
_جین یکم منطقی رفتار کن،میدونم ناراحتی،هر چقدر میخوای گریه کن ولی باید باهاش کنار بیای و این علاقه مسخره رو تمومش کنی،خودت که میدونی امکان نداره نامجون از تو خوشش بیاد،پس نه خودت رو بیشتر از این اذیت کن نه اطرافیانتو.
جین ساکت شد و سرش رو پایین انداخت.
فقط صدای نفس های عمیقش می اومد.
YOU ARE READING
𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞
Fanfiction°°°°°°°°°°°°°°°° ☘︎𝑀𝐴𝐺𝐼𝐶𝐴𝐿 𝐿𝑂𝑉𝐸☘︎ جئون جونگکوک،پسری که زندگی وحشتناکی رو با خانواده خاله اش میگذرونه.... اما این وضعیت ادامه دار نیست! روزی دعوت نامه ای از مکانی که تا به حال حتی اسمش رو هم نشنیده براش فرستاده میشه و غریبه ای رو ملاقات می...