Jhope:
داخل راهرو های شلوغ از دانش آموزها راه میرفتم و شاهد چشم هایی بودم که بعد از پخش شدن شایعه های پشت سرم،با نفرت و چندش بهم خیره میشدند.
نمیدونستم چرا دیگه اذیت نمیشدم..شاید چون خودمم از این شایعه ها ناراضی نبودم؟نه این ممکن نیست،من هنوز اونقدر احمق نیستم که بخوام با همجنس خودم وارد رابطه بشم.شاید از توجه هاش خوشم اومده ولی دلیل نمیشه آینده ام رو به خاطرش خراب کنم.قدم هام سریعتر کردم تا به حیاط برم و کوک رو پیدا کنم.بعد از دعوام با جین دیگه باهاش حرف نمیزدم و حقیقتا دلم برای غر هاش تنگ شده بود.
_هی چندش!کجا داری میری؟با توام!
با شنیدن صدای پسری از کنارم چشمام گرد شد.با من بود؟
متوقف شدم و به سمتش برگشتم._با من بودی؟
+آره با توام،عوضی چندش آور،چطور میتونی بعد از گندی که با اون کله نعنایی بالا آوردی،اینطور با خیال راحت اینور و اونور بری؟
من اگه به جای پدر و مادرت بودم،از به دنیا آوردن آدمی مثل تو پشیمون میشدم.چطور میتونی با اون بخوابی؟اوه ببخشید که اینو میپرسم ولی تو فاعلی یا اون؟از ظاهرت معلومه که تو مفعولی.
تو که به اون حال دادی،نمیتونی بعدش یه دور به بقیه هم حال بدی؟خوب تر از اون نباشیم بدتر از اون نیستیم.
همراه دوستاش شروع به خندیدن کردند.اصولا عصبی که بشم،ترجیح میدم صحنه رو ترک کنم،برای همین خواستم عقب برم و مثل همیشه فرار کنم که دستم کشیده شد.به صورت درهم و اخمالوش نگاه کردم و سعی کردم دستش رو از بازوم جدا کنم که محکم تر چسبیدش و رو به اون عوضی گفت:
_میبینم برای دوست پسر من شاخ و شونه میکشی؟میخوام بپرسم دقیقا به چه جراتی؟یادت رفته من کیم و میتونم چیکار کنم؟
اون پسر که معلوم بود یکم ترسیده ولی نمیخواد اعتراف کنه،گفت:
_اوه شوگا،من فقط یه شوخی با دوست پسرت کردم،چرا هیچ کدوم از شما جنبه ی شوخی نداره؟
پوزخند شوگا و حرفی که زد،باعث اخمالو شدن قیافه هاشون شد:
_هه،شوخی!پس مواظب باش منم به شوخی کاری نکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون بشی بچه جون!بهتره سرت به کار خودت باشه قبل از اینکه خودم دست به کار بشم.
و رو به تموم بچه هایی که دورمون جمع شده بودند،گفت:
_دیگه دلم نمیخواد هیچ بی احترامی به دوست پسرم ببینم،اگه به خودم توهینی بشه شاید بتونم ببخشم ولی به دوست پسرم،نه!
متوجه نگاهاتون هستم که با دید حقارت بهش میدوزین،فکر نکنین بی توجه ام،اتفاقا فقط منتظر یه حرکت از طرفتون بودم تا حساب کارو دستتون بذارم.
YOU ARE READING
𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞
Fanfiction°°°°°°°°°°°°°°°° ☘︎𝑀𝐴𝐺𝐼𝐶𝐴𝐿 𝐿𝑂𝑉𝐸☘︎ جئون جونگکوک،پسری که زندگی وحشتناکی رو با خانواده خاله اش میگذرونه.... اما این وضعیت ادامه دار نیست! روزی دعوت نامه ای از مکانی که تا به حال حتی اسمش رو هم نشنیده براش فرستاده میشه و غریبه ای رو ملاقات می...