35❣︎

2.1K 452 214
                                    


شرط ووت پارت بعد:
+70

شرط کامنت:

+50

______________________

بگمن_دوشیزه فلورا هم در جایگاه سوم قرار دارند.

صدای جمعیت دوباره بلند شد،فلورا که کنار داورها نشسته بود لبخندی زد و دستی برای قهرمان ها تکون داد.

چشمام رو مامان و کوک بود که تو فاصله ی خیلی زیادی ازم روی جایگاه تماشاچی ها در حال تشویق بودند.

بگمن ادامه داد:

_آقای کیم و دیگوری،همین که صدای سوت اومد،حرکت کنید..یک..دو..سه

بگمن صوتش رو دمید و بالافاصله به سمت هزارتو دویدم،از گوشه ی چشم سدریک رو دیدم که همراهم وارد هزارتو شد.

با واردشدن به هزارتو صدای جمعیت دیگه به گوش نمیرسید.

شاید بلندی پرچین ها مانع رسیدن صداها باشه یا شایدم به خاطر جادوهای مخصوصشون!

فضای تاریک داخل هزارتو باعث ازبین رفتن تمرکزم میشد.

چوبدستیم رو بلند کردم و وردی زمزمه کردم که نور تقریبا زیادی از چوبدستیم ظاهر شد‌.

صدای سدریک هم پشت سرم اومد که اون هم همون ورد رو زمزمه کرد و فضای اطرافش رو روشن کرد.

تقریبا پنجاه متر جلوتر به یه دوراهی برخورد کردیم.به سمت سدریک برگشتم و نگاهی بهش انداختم.

_من از این سمت میرم،میبینمت.

به سمت دست چپ رفتم.

به محظ دور شدن از سدریک صدای سوت بگمن بلند شد.

این نشون میداد که سهون هم وارد هزارتو شده.

به عبارت دیگه،مسابقه شروع شده بود!

قدم هام رو سریعتر کردم.راهی که پیش روم بود خالی دیده میشد.پس وارد اولین مسیری که دیدم شدم.

هنوز هیچ مانعی دیده نمیشد.

نمیدونم چرا ولی احساس بدی داشتم.

حس میکردم نگاهی روم افتاده و برداشته نمیشه.

در حالی که هیچکس به غیر از قهرمان ها داخل هزارتو نبود!

هوا لحظه به لحظه تاریک تر میشد و دلهره ام بیشتر میشد.

میتونستم موج نیروی خطرناکی که از اون نگاه سنگین بهم وارد میشد رو حس کنم.

دوباره به یک دوراهی رسیدم.

با شنیدن صدای پایی وحشت زده چوبدستیم رو اون سمت گرفتم که صورت سدریک جلوم ظاهر شد.

نفس عمیقی کشیدم.

سدریک با ترس داخل چهره اش گفت:

_موجودات دم انفجاری هیوک..دنبالم بودند،فقط تونستم فرار کنم.

𝐌𝐚𝐠𝐢𝐜𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now