21(Joker)

383 37 86
                                    

چشماشو باز کرد و نگاهشو به بدن خیس از ابش داد. گوشاش سوت میکشید و اون سرگیجه ی لعنتی به طرز فاک واری داشت رو اعصابش خط مینداخت...
چندبار مومو رو از پشت میکروفون صدا زد اما جوابی دریافت نکرد...
گلوش به شدت میسوخت و حتی نمیتونست به راحتی نفس بکشه...
چندبار سرفه زد، مبهوت و سردرگم از یادآوری اون اتفاقات با خودش زمزمه کرد: مومو تو راست گفتی...بازار سیاه ردیابی شده!
دستای لرزون شو رو زمین گذاشت و تموم توانش رو جمع کرد تا سرپا شه...
چشم هاش میسوخت و اطرافش رو تار میدید. چند بار پلک زد و نگاه تارشو اطرافش چرخوند
ناگهان از صفحه ی شیشه ای روبه روی اتاقکی که توش قرار داشت دوتا ادم دید که به یکی از ستون ها بسته شده بودن و هیچ حرکتی نمیکردن...انگار که، بیهوش بودن!؟
اسلحه شو از پشت کمرش بیرون کشید و محتاط از نردبون فلزی که کنارش قرار داشت بالا رفت...
فاک. اونجا چه اتفاقی افتاده بود؟
•••
جک زودتر از تهیونگ وارد سالن شد، دقیقا جایی که به محفظه ی شیشه ای که ریوجین توش قرار داشت ختم میشد.
با دیدن دوست های قدیمی ش یعنی جونگوک و سومین که به یه ستون بسته شده بودند راهشو کج کرد.
حینی که جلو میرفت برای بار دیگه خشاب شو چک و کلت شو مسلح کرد.
اصلا دوست نداشت سورپرایز شه حتی اگه احتمال کمی برای بودن کسی توی اون مکان لعنتی وجود داشته باشه!
وقتی به اون دوتا رسید چاقوشو از غلاف ساق پاش بیرون کشید و طناب دور شونو پاره کرد، حینی که اطراف رو می‌پاید به بدنشون ضربه و صداشون زد
-هی، شما دوتا...اون چشمای لعنتی تونو باز کنین!
سومین با سرگیجه ی شدیدی سرشو بالا گرفت و با چهره ای که بخاطر درد بدن خشک شده ش توهم رفته بود به اون صورت آشنا نگاه کرد.
-جنی..مینی..
جک وقتی زمزمه های بی جون سومین رو شنید به سرعت خم شد و شونه هاشو گرفت. نگاهشو تو صورتش چرخوند و با دقت پرسید
-جنی و مینی اینجان؟
سومین اهی کشید و همینطور که سعی میکرد سرشو بالا نگه داره نامفهوم گفت: اونا اینجا بودن...اما غیبشون زد !
همون موقع متوجه جونگ کوک شد که داشت به هوش می اومد اما هنوز گیج بود
یه زانو شو رو زمين گذاشت و بعد از غلاف کردن اسلحه ش مشغول باز کردن طناب دور پاهاشون شد
تهیونگ جلو اومد و گفت: کی این بلا رو سرتون اورده؟
جونگوگ همینطور که مچ دستش رو ماساژ میداد گفت: چندتا سیاه پوش بودن. تعدادشون زیاد بود...نتونستیم کاری کنیم.
جک بلند شد، دوباره اسلحه شو برداشت و با جدیت گفت
-باید مینی رو پیدا کنم. شما برین سراغ بازیکن n. منم میرم دنبال مینی
اما جونگوگ و سومین به خوبی فهمیدن که مینی تنها کسی نیست که جک میخواد دنبالش بگرده...چون جک میخواست جنی رو هم پیدا کنه..!
•••
صدای بلند اژیر هر پنج دقیقه توی کل منطقه ها پخش میشد و صدای تیزاندازی هایی نامنظمی که شنیده میشد فضا رو دلهره اور و متشنج میکرد...
انگار اون بیرون همه چیز داغون بود!
تهیونگ خشاب کلت شو چک کرد و وارد سالنی شد که به محفظه ی شیشه ای ميرسيد...
اما همون لحظه صدای کشیده شدن ماشه ی اسلحه ای رو از پشت سرش شنید
به سرعت برگشت و ریوجین رو دید که با چشم های گر گرفته اش نگاش میکرد!
ریوجین کمی دستپاچه شده بود...بلافاصله ماسکش رو پایین کشید تا ریوجین صورتش رو ببینه
با دیدن تهیونگ نفسشو به سختی بیرون داد. وقتی برای بار دیگه صدای تیراندازی رو از بیرون استخر شنید پرسید: اینجا چه خبره؟
تهیونگ بی مقدمه پرسید: اول بگو مومو کجاست؟
ریوجین سعی کرد تمرکز کنه:مومو...
با دیدن نگاه نگران تهیونگ حواسشو جمع کرد تا بتونه کلمات رو کنار هم قرار بده
- اون، جاشو با من عوض کرد و رفت منطقه ی سوم...
تهیونگ چشماشو به فشرد...اونقدر عصبی که مشتشو تو دیوار کوبید و باعث شد ریوجین سرجاش خشکش بزنه!
تهیونگ میدونست که مومو خودشو تو دردسر بزرگی انداخته اما فقط میتونست امیدوار باشه که بتونه خودشو نجات بده...
اما هنوزم نمیتونست به مومویی که به صورت فشرده توی دو هفته اماده شده اعتماد کنه!
جونگ کوک باعجله وارد سالن شد. نگاهشو از مشت خونی تهیونگ گرفت و با جدیت گفت
-باید از اینجا بزنیم بیرون، حالا!
بازوی ریوجین رو گرفت و با جدیت به چشماش نگاه کرد
جونگوک: تا وقتی از اینجا خارج میشیم حواستو جمع کن
•••
سومین خودشو به جکسون که تقریبا کل محوطه ساختمون رو گشته بود رسوند و گفت: نتونستی پیداش کنی؟
جک سرشو به نشونه ی منفی تکون داد
-نه... اینجا نیست!
از حرکت ایستاد، به سمت بقیه برگشت و جدی تر از قبل گفت
-گوش بدین. فقط دوازده ساعت وقت داریم از اینجا بزنیم بیرون،  بعدش پلیسا میان...میتونیم توی دوازده ساعت از اینجا بریم اما یه سری کار عقب افتاده داریم که وقتمونو میگیره...
پس...
نفسی گرفت و سریعتر گفت
-باید به سرعت پیش بریم و وقتمونو تلف نکنیم. جواب سوالاتونو بزارین واسه بعدا...الان هممون توی یه تیم هستیم..دابل ایکسی وجود نداره...
کمی مکث کرد
-تا وقتی که اینجاهستیم هممون از بلک ایکس دستور میگیریم. این جنگ بخاطر نابودی دابل ایکسه....بلک ایکس میخواست تراشه ای رو که پر از محتواهای جنجال بر انگیزه توی جهنمی که دابل ایکس ساخته فعال کنه و موفق هم شد!
از اینجا به بعد این ماییم که باید بازی رو جلو ببریم
سومین مردد گفت: شما برین...من و جونگوگ راه خودمونو پیدا میکنیم
جک پوزخندی زد
-وقت نداریم. میدونی که اگه بمونین کشته میشین. اما اگه هممون باهم باشیم شانسمون بیشتره. تو میدونی اون بیرون اوضاع داغونه. جاده ها پر از خون، جنازه و اتیش سوزیه...و حالا که شب شده باید عجله کنیم!
سومین و جونگوگ بهم نگاه کردن. انگار که میخواستن مسئله ی مهمی رو بگن اما تردید داشتن..
تهیونگ ابروشو بالا برد و خطاب به جونگ کوک پرسید: قضیه چیه ؟
ریوجین رد نگاهش رو به سومین داد
-تراشه ای که فعال شده به شما مربوطه؟
جونگ کوک کمی مکث کردو بعدش گفت: ما عضو بلک لیست هستیم...اما به طور مخفیانه جاسوس دابل ایکس هم بودیم...ما با سازمان های بازار سیاه که همشون زیر مجموعه ی دابل ایکس هستن عهد بستیم .اینکه تراشه ای که افسانه اش همه جا پیچیده هیچ وقت کشف نشه و دست کسی بهش نرسه...اما حالا که فعال شده اونا میان سراغمون و میکشنمون...
پس موندتون پیش ما خطرناکه!
جکسون خیلی جدی گفت
-مینی رو پیدا میکنیم و باهم از این جهنم خلاص میشیم! برای اینکه ببریم باید هممون کنار هم باشیم. اگه از هم جدا شیم کارمون تمومه و هیچ شانس لعنتی ای نداریم!
سومین نگاهی به جونگوک انداخت و لحظه ای بعد گفت
-یه ماشین دم در هست فقط، اسلحه کافی نداریم..
جک رضایتمند لبخند زد، کوله شو باز کرد و چندتا خشاب پرشده براشون پرت کرد
یه کلت هم به ریوجین داد و گفت: اگه مجبور شدی ازش استفاده کن!
ریوجین به اسلحه ی توی دستش نگاه کرد و جونگ کوک با پوزخندی محو گوشه ی لبش پرون (شات گان) محبوب شو تو دستش چرخوند
-اگه اینطوریه...پس بذار هر اتفاق فاکی ای که میخواد بیفته، اونا نمیتونن جلومونو بگیرن!
جکسون سری تکون داد و جلوتر راه افتاد، بعد از تمام اون بازی ها...حالا وقتش رسیده بود...
وقتش رسیده بود که دابل ایکسو به فاک بدن!

Black maskDonde viven las historias. Descúbrelo ahora