زمان زیادی نبرد تا بفهمم کسی که ازش میترسم در واقع تهیونگ نبود. من از خودم میترسیدم. من از روبرو شدن با آدمی که مهربونی میکرد و آسیبی بهم نمیرسوند وحشت داشتم. نه خودِ اون آدم. همیشه وانمود میکردم اونه که بهم آسیب میزنه، در حالی که من کسی بودم که سعی نمیکرد فکرش رو به کار بندازه. چون لعنت بهش، مگه چند نفر دیگه مثلِ تهیونگ تو زندگیم دیده بودم؟
صرف نظر از برادرم، بقیهی کسایی که ملاقات میکردم، یعنی پدر و مادرم و دوستهایی که تعدادشون زیاد هم نبود، همه آدمهای بی تفاوتی نسبت به من بودن و من هیچ وقت نخواستم بازخواستشون کنم که چرا یک بار ازم نپرسیدن چرا غمگینم و فقط به چشمِ یک آدم افسردهی حال به هم زن بهم نگاه کردن؟
چرا فقط سعی میکردن قضاوتم کنن در حالی که پشتِ ظاهرِ شاد و بی نقصشون پر از رازهای کثیف و پر از عیب و نقص بود؟
من هیچ وقت بازخواستشون نکردم...ولی این دلیل نمیشد که فراموش کنم. چیزی برای بخشش وجود نداشت اما قلبِ من سنگینی میکرد.
پس حق داشتم بترسم...وقتی کیم تهیونگ رو دیدم. وقتی اون سعی نمیکرد ادای آدمهای شیک و مزخرفی که تظاهر میکردن غیر قابل شکست هستن رو در بیاره. چون اون اهمیت میداد. میخواست بدونه چه قصهای پشتِ منه...با اینکه میدونستم خودش یه قصهی دردناک داره.
اون بهم میگفت عیبی نداره اگه بترسم، اگه نتونم کامل و بی نقص باشم و خب این جدید بود. پس اول سعی کردم در برابرش مقاومت کنم و آره...راه حل این بود.
و بعد به خودم اومدم و پرسیدم "راهِ حلِ چی؟"
این حس گیجی بود یا هر چی...من گذاشتمش کنار. تمامِ افکار هشدار دهندهای که در برابر تهیونگ داشتم دیگه به کارم نمیومد. چون من دقیقا وسط ماجرا بودم و جنگیدن با خودم و وحشت داشتن فایدهای نداشت.
و سخت بود که در کنارِ تمام بی اعتمادی که داشتم، به تهیونگ اعتماد کنم؛ اما گذاشتم اتفاق بیفته. که منو به هر جایی میخواد ببره و هیچ وقت نپرسم مقصد کجاست.
***
-هی جونگکوک...بیداری؟
جونگکوک بدون اینکه پلکهای خستهشو باز کنه صدایی زیر لب در آورد و تهیونگ سعی کرد با فشار دادن بازوی محکمش هوشیارش کنه.
-خونهتون کجاست؟ باید بهم آدرس بدی.
تاکسی هنوز در حالِ روندن تو ترافیکِ آخر شبِهای سئول بود و تهیونگ کلافه نفسشو بیرون داد. چون جونگکوک روی صندلیهای تاکسی از مستی تقریبا غش کرده بود و اون نمیدونست باهاش چیکار کنه. نمیتونست همینطوری ۹ طبقه اون رو بالا ببره تا به آپارتمانِ خودش برن و تنها جایی که از جونگکوک میشناخت آدرسِ تقریبیِ خونهی کسی بود که عمرا تهیونگ اون رو دستش میسپرد.
YOU ARE READING
Paris Is Dead(VKook/KookV)
Fanfiction[Completed] -اگه دستمو رها کنی میفتم +هیچ وقت اینکارو نمیکنم. -حتی اگه یه چاقو تو قلبت فرو کنم...؟ ꪶ • کاپل اصلی | vkook, kookv •کاپل فرعی | Yoonmin • نویسنده | Feranki7 • ژانر | رومنس، انگست، اسمات‼️ ๑🗼