از شوک فلج شده بودم و پوستم میسوخت. تهیونگ فهمیده بود. تمام چیزی که نمیخواستم بدونه رو فهمیده بود و الان حس میکردم کثیفتر از همیشهم.
-برادر داری؟ جونگهون برادرته. آره؟
دوباره پرسید و من جواب سوالش رو دادم؛ چون به هر حال قرار نبود حقیقت تغییر کنه:
-آ-آره...برادرمه.
صدام ضعیف بود و پلکم میپرید. نگاه خیرهی تهیونگ بی حس بود و نمیتونستم بفهمم داره چه فکری میکنه. چرا این بلاها سرم میومد؟ چی میشد اگه فقط میتونستم این موضوع رو پنهان کنم..؟
سرم رو پایین انداختم و دستهای لرزونم به گوشهی لباسم چنگ انداختن تا از دید تهیونگ پنهان بشن.
-کوک بهم نگاه کن.
بهم نزدیک شد و من بیشتر توی خودم جمع شدم. کاش همین الآن محو میشدم.
وقتی دستش روی شونهم نشست یک قدم عقب رفتم و بدون اینکه بغض لعنتیم بشکنه هق هق کردم. ضربان قلبم توی گوشهام میزد و تمام بدنم یخ زده بود اما پوستم میسوخت.-چیزی نیست جونگکوک...ببینمت عزیزم.
این بار صداش نگران بود؛ اما میترسیدم از دیدن چشم های بی حسش. اگه ازم متنفر شده باشه...اگه به چشم یه آدم کثیف بهم نگاه کنه، دیگه دلیلی برای ادامه ندارم.
من تمام مدت بهش دروغ گفته بودم!
مچ دستم رو گرفت و سعی کرد من رو به سمت خودش بکشه و من این بار به چشمهای آشناش نگاه کردم. ترسیده و نزدیک به گریه بودم. مهم نبود کلمات تهیونگ چی بودن. همهش از روی ترحم بود. نه؟ من ترحم نمیخواستم.-چرا اینطوری نگاه میکنی؟ تو مقصر نیستی. باشه؟
داشت سرم داد میزد و این بار میدونستم از روی محبت مخصوص تهیونگه . با این که متفاوت بود، با اینکه جدید بود، میفهمیدم این تهیونگ خودمه. غریبه نبود؛ بی حس نبود و همین کافی بود تا بغضم بالاخره بشکنه و خودم رو تو آغوشش بندازم.
حتی اگه پسم میزد مهم نبود. من به این آغوش احتیاج داشتم تا باور کنم همهی این مدتی که کنار تهیونگ لبخند میزدم، فقط یه رویا نبوده.
اما تهیونگ من رو پذیرفت و بازوهاش محکمتر از همیشه بدن ضعف کردهم رو تو بغل گرفت.-قسم میخورم...مجبورم میکرد...من کاری نکردم. قسم میخورم هیچ کاری نکردم. لطفا ته...
نمیدونم دقیقا برای چی التماس میکردم. میخواستم حرفم رو باور کنه؟ یا شاید دروغی که بهش گفته بودم رو ببخشه و تنهام نذاره.
-میدونم...معلومه که میدونم. بهم گوش میدی؟
زمزمهی آروم و لمس دستهای گرمش روی کمرم آرومم میکرد. من تهیونگ رو برای همیشه میخواستم. هیچ وقت رهام نمیکرد. نه؟
-آره..
بین گریه گفتم و محکمتر بهش چسبیدم.
-چیزی نیست خب؟ من باورت دارم و نمیخوام خودتو سرزنش کنی. تو هنوز همون جونگکوکی و من همون تهیونگ.
YOU ARE READING
Paris Is Dead(VKook/KookV)
Fanfiction[Completed] -اگه دستمو رها کنی میفتم +هیچ وقت اینکارو نمیکنم. -حتی اگه یه چاقو تو قلبت فرو کنم...؟ ꪶ • کاپل اصلی | vkook, kookv •کاپل فرعی | Yoonmin • نویسنده | Feranki7 • ژانر | رومنس، انگست، اسمات‼️ ๑🗼