در مورد این که تسلیم شدن برام ساده نبود گفته بودم. اما اینم گفته بودم که هر وقت حرف تهیونگ پیش بیاد، همه چیز فرق میکنه.
***
پاکت سیگار رو برداشت تا برای تهیونگ هم ببره و همینطور که پایین میرفت دستی به گردنش که هنوزم کمی میسوخت کشید.
بدشانسیِ بزرگی بود که درست شبی که تهیونگ به خونهشون اومده بود جونگهون هم سراغش اومد. اما از طرفی هم خوشحال بود که حداقل امشب مجبور نیست تحملش کنه.
وقتی پایین رسید تهیونگ توی آشپزخونه بود و نمیتونست تشخیص بده مشغول چه کاریه. درسته که الان روبرو شدن با اون براش سخت بود، اما چیزی باعث میشد برای آروم شدن به سمت تهیونگ بره.
-چیکار میکنی؟
پوکی به سیگارش زد و در حالی که کنار تهیونگ می ایستاد، پاکت سیگار و فندک رو به سمتش گرفت.
-میخواستم قهوه درست کنم.
سیگارشو روشن کرد و به آرومی گفت. جونگکوک میتونست تشخیص بده چقدر تو خودشه.
-ولی تو که خواب بودی.
-میخوام بیدار بمونم. تو خوابت نمیبره؟ با هم بیدار میمونیم.
صداش کاملا گرفته و بم بود و جونگکوک میترسید بیشتر از این هم بتونه با شنیدن صدای اون احساس سستی کنه.
-احتیاجی نیست. اون...اومده بود تا برام قرص بیاره.
آروم گفت چون نمیخواست در موردش حرف بزنه ولی میدونست شاید تهیونگ بخواد.
-دوست پسرته؟
با بی حسی گفت و دود سیگارشو تو فاصلهی کم صورتهاشون رها کرد، در حالی که دست دیگهش رو به کانتر تکیه داده بود.
جونگکوک برای اولین بار با خودش اعتراف کرد اون زیباست.
-نه...نه فقط...اون...
هول کرده بود و چشمهاش روی صورت تهیونگ ثابت نمیموند. و خودش هم نمیدونست چرا اینقدر ترسیده.
-یه دوسته...یکم پیچیدهست.
ادامه داد و تهیونگ نامطمئن سر تکون داد.
-آخه کلید خونهتو داره...و این...
اشارهی کوچیکی به گردنِ جونگکوک کرد و بعد نگاهش رو گرفت. جونگکوک میدونست احتمالا رد کبودی روی گردنش مونده.
-گفتم که پیچیدهست.
-مجبور نیستی توضیح بدی کوک.
گفت و از پسرِ دیگه رد شد تا از آشپزخونه خارج بشه.
جونگکوک پوزخندی زد و با مکث پشت سر پسر بزرگتر راه افتاد:
-خنده داره! میپرسی و بعدش میگی نمیخواد توضیح بدی.
-نه جونگکوک...خنده دار اینه که تو روی رفتارای من ریز میشی.
احمقانه بود. تهیونگ میخواست اذیتش کنه؟
-من ریز نمیشم. این بحث ما نبود.
جلوی پسرِ دیگه ایستاد و چشمهای نا آرومشون به هم افتاد:
-باشه...چیو میخوای بدونی؟ بپرس تا بهت بگم.
-جونگکوک اگه...
تهیونگ پوفی از کلافگی کشید و دستش رو بالا آورد؛ اما جونگکوک مانع ادامهی حرفش شد:
-اگه میخوای بدونی بپرس و اگه نمیخوای...منو سوال پیچ نکن.
از لای دندون گفت و با انگشت اشاره چند ضربه به سینهی پسر بزرگتر زد.
-متاسفم.
در جواب با صدای گرفتهای لب زد و به آشپزخونه برگشت تا ته سیگارش رو بندازه و تقریبا طوری بود که انگار هیچ اهمیتی به پسری که هنوز پشت سرش ایستاده بود و به تندی نفس میکشید نداده.
و اون موقع بود که جونگکوک فهمید تهیونگ میتونه چقدر آزاردهنده باشه.
-دیگه میرم.
گفت و به کاپشنش که روی یکی از مبلها بود چنگ زد.
-باشه...
سرش رو تکون داد و لُپش رو از داخل گزید تا چیزی نگه و تا زمانی که تهیونگ بیرون رفت و صدای در رو شنید سر جاش ایستاد.
نفسش رو بیرون داد و موهاش به هم ریخت. چطور "از دست دادنِ تهیونگ" میترسوندش وقتی اون رو نداشت؟
تهیونگ به همین راحتی توی یه لحظه میتونست محو بشه. انگار که از اول وجود نداشته.
YOU ARE READING
Paris Is Dead(VKook/KookV)
Fanfiction[Completed] -اگه دستمو رها کنی میفتم +هیچ وقت اینکارو نمیکنم. -حتی اگه یه چاقو تو قلبت فرو کنم...؟ ꪶ • کاپل اصلی | vkook, kookv •کاپل فرعی | Yoonmin • نویسنده | Feranki7 • ژانر | رومنس، انگست، اسمات‼️ ๑🗼