-از دستم ناراحتی؟
احساس خجالت میکردم اما عصبانیتم بیشتر از اون بود که به این اهمیت بدم. سوال تهیونگ رو نادیده گرفتم چون جوابش واضح بود؛ اما اون داشت با بوسههای داغی که روی صورت و گردنم میذاشت طاقتم رو میگرفت و من این رو نمیخواستم.
-میتونم این ناراحتی رو از بین ببرم.
مطمئن بودم دارم تحریک میشم چون لعنت بهش اینجا زیر دوش آب، تهیونگ داشت منو میبوسید و لمس دستهاش پایین میرفت.
و من میدونستم چی در انتظارمه اما احمق بودم اگه اجازه میدادم اینطور خامم کنه.
من ازش ناراحت بودم و اون باید به دلیلم توجه میکرد. باید من رو به خودش نزدیک میدونست و از فکرها و چیزهایی که اذیتش میکردن حرف میزد. نباید اجازه میداد از هم دور بشیم. مگه نه اینکه گفته بود دوستم داره؟-حداقل بهم بگو...
از لای دندون گفتم و سعی کردم خودم رو عقب بکشم و این بار محکم تر به عقب هلش دادم. دست از بوسههاش کشید و سرش رو بالا آورد تا منتظر بهم نگاه کنه.
دستش رو از پهلوی خیسم جدا کردم و ادامه دادم:-الان چی تو سرت میگذره؟ میبوسمش و کاری میکنم که امروز رو فراموش کنه؟ بعدم یه مشت کلمهی قشنگ تحویلش میدم و کاری میکنم فکر کنه دوستش دارم اما ازش دور میمونم چون یه اح-...
-جونگکوک!
با صدا زدنم کاری کرد برای چند ثانیه بهش خیره بمونم و این خوب بود. چون میفهمیدم قرار نبود حرفهام تاثیری داشته باشه. به هر حال قرار بود باهام مخالفت کنه.
تو زندگی اون من چی بودم؟
ادامهی جملهم رو رها کردم و تهیونگ رو دور زدم تا حولهم رو از سبد بردارم و بیرون برم.-کوک..
لحظهی آخر صدام کرد و من حتی ثانیهای برای شنیدن حرفهاش صبر نکردم.
میدونستم این که رهاش کرده بودم حس بدی بهش داده اما پس من چی؟ چرا کسی نباید به حسهای بد من توجه میکرد؟
کم کم داشتم توجه تهیونگ رو از دست میدادم و این ترسناکتر از کابوسهام بود.
چرا نمیتونستم خوشحال بمونم؟
گرسنه بودم اما حتی برام مهم نبود که بخوام به شامی که تهیونگ روی میز چیده بود توجه کنم.
صدای آب هنوز از توی حمام میومد و حدس میزدم تهیونگ بخواد یه دوش کوتاه بگیره، چون به هر حال خیس شده بود؛ و یا حتی تحریک شده! شایدم فقط نمیخواست من رو ببینه.
سریع لباس پوشیدم و این که از عصبانیت پوست بدنم برخلاف سرمای درونم میسوخت، تشویقم میکرد از خونه بیرون بزنم.
مهم تر از اون احتیاج به کمی تنهایی داشتم. جایی که تهیونگ نباشه و من بتونم کمی به اوضاعم فکر کنم.
پس کاپشنم رو تنم کردم و بدون هیچ کار اضافهای از در خونه بیرون زدم.
با پیچیدن سرما توی تنم و یخ کردن سر و موهای خیسم فهمیدم شاید اشتباه کردم اما حتی اگه این یه تنبیه بود، بهش احتیاج داشتم.
به تاریکی شب و سکوت و یکم راه رفتن.
حتی اگه تو خیابونای محلهی فقیر نشین پاریس باشه.
شهری که فکر میکردم مشکلاتم رو جلوی چشمم نمیاره اما قرار نبود هیچ وقت منو بپذیره.
من به هیچ جا تعلق نداشتم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Paris Is Dead(VKook/KookV)
Fanfic[Completed] -اگه دستمو رها کنی میفتم +هیچ وقت اینکارو نمیکنم. -حتی اگه یه چاقو تو قلبت فرو کنم...؟ ꪶ • کاپل اصلی | vkook, kookv •کاپل فرعی | Yoonmin • نویسنده | Feranki7 • ژانر | رومنس، انگست، اسمات‼️ ๑🗼