Afterstory 1/2☁️

4.6K 692 225
                                    

فاصله‌ی حس‌های خوب تا بدمون، فاصله‌ی روز بود تا شب.
همیشه که شبِ تاریک نمیمونه.
روزهای بلند تابستونی هم سراغمون میاد.
اگه روز تموم شد،
میشه شب‌ها رو روشن کرد.
عشق از پس هر چیزی بر میاد.

***

-میخوام تا خود صبح باهات حرف بزنم.

گفتم و لبخندی که روی لب‌هاش شکل گرفت باعث شد گوشه‌ی لب‌هام کش بیاد.

-خیلی خب...نمیخوای خونه‌تو بهم نشون بدی؟

پوستم میسوخت اما سرما تنم رو گرفته بود و این به خاطر احساس زندگی‌ای بود که فقط تهیونگ میتونست بهم بده.

-چرا ولی قبلش...میخوام سیگار بکشم. برای آخرین بار روی این پل.

زمزمه کردم و بالا رفتن ابروهاش باعث شد توضیح بدم:

-اینجا هنوزم آرومم میکنه ولی...بیشتر از اون باعث میشه غمگین بشم.

فقط چند ثانیه طول کشید تا به آغوش کشیده بشم و بینیم رو به گردنش فشار بدم. بوی همیشگیش توی سرم پیچید و باعث شد با آرامش چشمامو ببندم.

-چیزی که غمگینت میکنه رو میندازیم دور.

زمزمه‌ی آرومش باعث شد از تمام دنیا برای دوباره داشتنِ تهیونگ ممنون باشم. نمیدونستم اگه از دستش میدادم چی به سرم میومد. نمیدونستم اگه دیگه نمیتونستم این آغوش و جمله‌های کوتاهی که تمام آرامشم بود رو داشته باشم تا کی دووم می‌آوردم؛ مطمئن بودم نداشتنِ تهیونگ زنده نگهم میداشت اما هر روز جونمو میگرفت.
اون حتی ازم توضیح نخواسته بود و سوالی نپرسید. میدونست میخوام گذشته رو بندازم دور. من کسی نبودم که مثل اون بتونم با غم‌هام روبرو بشم و تهیونگ همه چیزو میفهمید. حتی لازم نبود به زبون بیارم.
عقب کشید تا نگاه خیره‌ش رو به چشم‌هام ببخشه و لب زد:

-آخرین نخِ سیگار روی این پل!

به حرکت لب‌هاش و بعد دست‌هایی که وارد جیب شلوارش میشد تا پاکت سیگار و فندکش رو بیرون بکشه نگاه کردم.
هنوزم بهم خیره بود.
هنوزم قرار بود قلبم رو ذوب کنه.
میدونستم از تاثیری که روم میذاره باخبره و هر دومون اینو میخواستیم. این که بدونیم دیگه هیچ حسی قرار نیست نادیده گرفته بشه.
نخی از سیگار رو لای لب‌های خوش فرمش گذاشت و فندک روشن رو زیرش نگه داشت.
دود غليظ رو از لای لب‌هاش بیرون داد و سیگار رو به سمتم گرفت:

-همه چیزو...همراه این سیگار تو ذهنت بسوزون.

صدای عمیقش باعث شد بدون مخالفت سر تکون بدم و بخوام که فراموش کنم توی گذشته دلیل پناه آوردنم به این پل چی بوده‌.
تهیونگ دوباره مال من بود و میدونستم قراره یک بار دیگه روشنایی رو ببینم.
***

خاکستر سیگارش رو از ارتفاع پل پایین ریخت و به نیم رخ تهیونگی که به روبرو خیره بود نگاه انداخت.
دلتنگی هنوزم قلبشو می‌سوزوند؛ حتی اگه تهیونگ تو یک قدمیش بود.

Paris Is Dead(VKook/KookV)Where stories live. Discover now