Episode 12🗼

3.8K 779 140
                                    

-میخوام ببوسمت...

لب زدم و سعی کردم لرزش و سرمایی که تو دست و پام بود رو نادیده بگیرم.
تهیونگ لبخند زد و دو قدم جلو اومد تا به من برسه.
توی یه دستش هنوزم چند تیکه لباس بود اما دستِ دیگه‌ش بالا اومد و بعد از نگاه کوتاهی به چشم‌هام، لب‌هاشو به آرومی به لب‌های یخ زده‌م رسوند.
دستش به گردنم رسید و هنوز چشم‌هامو نبسته بودم که هول کرده عقب کشید:

-تو...تب داری.

دستش از گردنم بالا اومد و روی پیشونیم نشست.

-خیلی داغی...شاید سرما خوردی.

از چی حرف میزد؟ چرا باید بوسه رو تو ثانیه‌ی دوم قطع میکرد؟
برگشت تا چیزهایی که دستش بود رو گوشه‌ای بذاره و دوباره به سمتم اومد.
بازم پیشونیم رو لمس کرد و من پلک‌هایی که میسوخت رو به هم فشردم.

-سردته؟

-آره...

سردم بود و تمام تمرکزم روی دستش بود که روی گونه‌ها و گردنم حرکت میکرد.

-بهتره بخوابی روی تخت....سرما خوردی.

-متاسفم...

در حالی که دراز می‌کشیدم گفتم و اون پتو رو روی پاهام کشید.

-برای چی؟

گیج پرسید و نگاهش رو بهم دوخت.

-نمیدونستم سرما خوردم...نباید میبوسیدمت.

-فکر میکنی مشکل الان اینه؟

با ناباوری گفت و سر تکون داد.

بیخیال ادامه‌ش شدم و با لرزش شدیدی که توی بدنم بود پتو رو بالاتر کشیدم‌ تا تمامِ بدنم رو بپوشونه.

-باید بریم دکتر.

-نه.

مخالفت کردم و وقتی سعی کرد بازم حرفشو تکرار کنه متوقفش کردم:

-نمیتونم...واقعا نمیتونم بلند شم ته...

-خیلی خب.

میتونستم ببینم نامطمئنه؛ اما سر تکون داد و ازم دور شد.
چند دقیقه بعد با دستمال خیسی برگشت و اونو روی پیشونیِ داغم گذاشت.
لب تخت نشست و میتونستم از پایین به صورتش نگاه کنم. واسه کارِ به این کوچیکی جدی و تمرکز کرده بود و باعث شد چیزی توی دلم به هم بپیچه.

-اگه تبت پایین نرفت میریم دکتر...حق مخالفت نداری.

خیره بهم گفت و دستمال رو روی پیشونیم جابجا کرد.

-باشه...

-میرم داروی تب بُر بگیرم.

این بار با ملایمت بیشتری گفت و سر تکون دادم.

-تا برمیگردم یکم بخواب کوک...

آروم گفت و قبل از این که جوابی بهش بدم از گوشه‌ی تخت بلند شد. کاپشنی که وقت نکرده بود در بیاره رو تو تنش مرتب کرد و از در بیرون رفت.
پاهامو تو شکمم جمع کردم و به پهلو چرخیدم.
چرا گرم نمیشدم؟
چرا این تب و لرز الان باید سراغم میومد؟
چرا نمیتونستم اولین بوسه‌ای که خودم از تهیونگ خواسته بودم رو کامل بگیرم؟
اون خیلی خوب می‌بوسید. لب‌هاش گرم و با اشتیاق بود و حتی توی همین یکی دو بار طوری منو بوسید که با همه فرق داشت و توی ذهنم موند.
اون پسر توی همه چیز متفاوت بود. چطور میتونستم مقاومت کنم؟

Paris Is Dead(VKook/KookV)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt