جعبه رو کنار کشید:تموم شد
+مرسی عشقم
لباساشو تکوند و به طرف مونبیول رفت.یکی از پاستیلای جلوشو دزدید
+عاچچ دزد!!
-من؟؟
با دهن پر از پاستیل داد زد.خندید و گفت:اره،دزد لعنتی!واسه چی قلب منو دزدیدی که الان باید انقدر عاشقت باشم؟؟ها؟!
مثله احمقا خندید.احساس میکرد داغ کرده و نمیتونه رو پاهاش وایسه،پاستیلارو قورت داد:این..جوری..نگو
دستاشو دو طرف یونگسان به کابینت زد و رو صورتش خم شد
+خجالت کشیدی؟
-من؟؟نه!
محو خندید لباشو بوسید.با شنیدن زنگ ایفون به ناچار ازش جدا شد و غرغر کنان به طرف ایفون رفت:مینهیوک از اولم مزاحمی بیشتر نبودی!چیشش!
ریز خندید و گفت:ما که نمیتونستیم بیشتر ادامه بدیم،بهتر زود اومدن حوصلم سر رفته بود
+اومم حق با توعه
-حرفای من همیشه حقه!!
+خیلی خب دیگه پررو نشو
+بیولییییییی
با شنیدن عربده مینهیوک نگاهشو از یونگسان گرفت.مینهیوک رو متقابلا بقل کرد
-خوبی؟؟
+دلم برات تنگ شده بود
لبخند زد و پرسید:هئینو نیاواردی؟
+عامم من اینجام!
هئین گفت و با حالت کیوتی داخل اومد.خندید:انقدر کوچولوعه معلوم نیست اصلا!!
-هئینااا
گفت و دویید بقلش.دلش برای این دوست کوچولو و کیوتش تنگ شده بود.اخرین باری که همدیگه رو دیدن همون روز تو بیمارستان بود
البته مونبیول گفته که ادرس خونه جدیدو فقط به این دوتا میده،،به شرطی که به بقیه چیزی نگن
روی دسته مبلی که مونبیول روش نشسته بود نشست و گفت:دیر اومدید!!من منتظر بودم
+دروغ میگه
مونبیول با خنده گفت.هئین خندید:تقصیر مینهیوک بود!اشتباهی رفت یجای دیگه ماعم وسط راه گم شدیم
-اوووو
+هیوک....اوضاع چطوره؟
+خرابه!!هر شب تو خونه دعواس،من که واقعا کلافه شدم
+برای چی؟؟
شونه بالا انداخت:چیزای مسخره!بیخیال
میتونست فشاری که روی مونبیوله رو حس کنه،نفس های سنگینش و به راحتی میشنید.دستشو رو شونه مونبیول گذاشت و گفت:اینجاعم دست کمی از خونه شما نداره
YOU ARE READING
𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒
Romance-یونگسان برای کار به اون شرکت رفته بود...اما الان تنها دلیل موندنش در اونجا مونبیوله!- -رومنس ، اسمات -کامل شده