part 18

231 58 2
                                    

بعد دقایقی پر از سکته و ترس راه خروجو پیدا کردن

-عااای یه چی رو گردنمههههه!!!!!!

با جیغه یونگسان برگشت. گردنشو گرفته بود و دور خودش میچرخید.

+چی شده؟

-یه عنکبوت رو گردنمههه

با گریه گفت.

+یجا وایسا

کمرشو گرفت و با دقت نگاه کرد، اخم کرد و گفت:مطمئنی؟؟

پرید و با گریه گفت:چرا چرا تو لباسمههه

سرشو کج کرد و گفت:الان توقع داری لباستو درارم؟

-لطفا لطفا لطفا

به وضوح میشد اشکاشو دید‌. بیول با خودش خندید و گفت:کجاته؟

-پ...پشتمه

یقه لباسشو با حرص پایین کشید. افکار مزاحم و البته منحرفانشو کنار زد و عنکبوت پلاستیکی رو از لباسش بیرون اوارد

+پیداش کردم

-هههههه

عنکبوتو جلوی یونگسان گرفت و گفت:نمیخوایش؟

با حالت چندشی نگاهش کرد و اشکاشو پاک کرد:نه ممنون

+واقعا که ترسویی!!

بالاخره از اون تونل مزخرف بیرون اومدن.

یونگسان چشمایی رو که با بدبختی پیدا کرده بودن رو به مردی که اونجا بود داد.

+پنج تا

یه خرس قهوه ای به دست مونبیول داد و گفت:بفرمایید

پوکر گفت:قیافه ما شبیه بچه های دوسالس؟؟

مرد توجهی به مونبیول نکرد.

به سمت جایی رفتن که قرار بود مینهیوک و هئینو اونجا ببینن. یونگسان با قیافه مچاله شده گفت:این همه ترسیدم بخاطر این؟؟؟

و با دست به خرسه تو دسته مونبیول اشاره کرد.

مونبیول خرسو به طرف یونگسان گرفت و گفت:بیا برای تو

-به چه کارم میاد؟؟

شونه ای بالا انداخت و گفت:چون تو خیلی ترسیدی جایزش مال توعه!

-خب...مرسی

+اینا کجان؟؟

-زنگ‌ بزنیم بهشون؟

بی حرف گوشیشو برداشت و مینهیوکو گرفت. با عجز دنبال یونگسان که پاستیلارو نگاه میکرد رفت.

+بیولییی

با اخم داد زد:کجایی؟؟

+بیا مارو نجات بدهه!!!

+کجایید مگه؟؟

+اون دختر فلجه افتاد دنبالمون یجا تو تونل قایم شدیم

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now