بعد دقایقی پر از سکته و ترس راه خروجو پیدا کردن
-عااای یه چی رو گردنمههههه!!!!!!
با جیغه یونگسان برگشت. گردنشو گرفته بود و دور خودش میچرخید.
+چی شده؟
-یه عنکبوت رو گردنمههه
با گریه گفت.
+یجا وایسا
کمرشو گرفت و با دقت نگاه کرد، اخم کرد و گفت:مطمئنی؟؟
پرید و با گریه گفت:چرا چرا تو لباسمههه
سرشو کج کرد و گفت:الان توقع داری لباستو درارم؟
-لطفا لطفا لطفا
به وضوح میشد اشکاشو دید. بیول با خودش خندید و گفت:کجاته؟
-پ...پشتمه
یقه لباسشو با حرص پایین کشید. افکار مزاحم و البته منحرفانشو کنار زد و عنکبوت پلاستیکی رو از لباسش بیرون اوارد
+پیداش کردم
-هههههه
عنکبوتو جلوی یونگسان گرفت و گفت:نمیخوایش؟
با حالت چندشی نگاهش کرد و اشکاشو پاک کرد:نه ممنون
+واقعا که ترسویی!!
بالاخره از اون تونل مزخرف بیرون اومدن.
یونگسان چشمایی رو که با بدبختی پیدا کرده بودن رو به مردی که اونجا بود داد.
+پنج تا
یه خرس قهوه ای به دست مونبیول داد و گفت:بفرمایید
پوکر گفت:قیافه ما شبیه بچه های دوسالس؟؟
مرد توجهی به مونبیول نکرد.
به سمت جایی رفتن که قرار بود مینهیوک و هئینو اونجا ببینن. یونگسان با قیافه مچاله شده گفت:این همه ترسیدم بخاطر این؟؟؟
و با دست به خرسه تو دسته مونبیول اشاره کرد.
مونبیول خرسو به طرف یونگسان گرفت و گفت:بیا برای تو
-به چه کارم میاد؟؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:چون تو خیلی ترسیدی جایزش مال توعه!
-خب...مرسی
+اینا کجان؟؟
-زنگ بزنیم بهشون؟
بی حرف گوشیشو برداشت و مینهیوکو گرفت. با عجز دنبال یونگسان که پاستیلارو نگاه میکرد رفت.
+بیولییی
با اخم داد زد:کجایی؟؟
+بیا مارو نجات بدهه!!!
+کجایید مگه؟؟
+اون دختر فلجه افتاد دنبالمون یجا تو تونل قایم شدیم
YOU ARE READING
𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒
Romance-یونگسان برای کار به اون شرکت رفته بود...اما الان تنها دلیل موندنش در اونجا مونبیوله!- -رومنس ، اسمات -کامل شده