Part 27

210 50 9
                                    

+ععععع پس کارت کی تموم میشهه؟؟

هئینو که مثله بچه کوالا بهش چسبیده بود،از خودش دور کرد

-یه لحظه صبر کنی تموم میشه

+تو نیم ساعته به من میگی صبر کنی تموم میشه

هئین لب هاشو جمع کرد و دست به سینه نشست تا کاره یونگسان تموم بشه.

سه ثانیه اول خوب بود،با دقت اعداد و ارقام رو محاسبه میکرد. اما بعد از ثانیه سوم..

*چرا اونجوری شده بود اخه؟*

*ولی من مطمئنم اون نگاهاش تو جلسه یه معنی سنگینی داشت!*

*اخلاقش خیلی عوض شده،احساس میکنم یه اتفاقی افتاده*

فکرش انقدر مشغول شده بود که نفهمید چجوری دستش رو دکمه delete رفت و هرچی تا الان نوشته بود پاک شد!!

با چشمای گشاد شده داد زد:لعنتتتتتت!!

موهاشو کشید:باید از اول بنویسمممم

+یادمه گفتی زود تموم میشه

-قرار بود تموم بشه اما دستم خورد و همش پاک شد!!

سرشو بین دستاش گرفت و کلافه غرید:اینجوری نمیتونم هیچ کاری بکنم

+چت شده؟زیادی مشغول به نظر میرسی

صندلیشو به طرف هئین چرخوند که حالا در حال خوردن پاستیل بود. دستشو به طرف پاکت پاستیل دراز کرد و هئین در حالی که سوالی بهش خیره بود اونو به طرف یونگسان کج کرد

پاستیلو توی دهنش گذاشت و با حرص جویید:نمیتونم تمرکز کنم!

+چرا؟

-تو نمیدونی چی شده؟چرا مونبیول باهام بدرفتاری میکنه؟؟تا دیروز خوب بود اما از وقتی از خونش اومدیم یجوری شده

+منم فهمیدم‌ فکر کردم باهم دعوا کردید

سرشو جلو اوارد و اروم گفت:همش با اخم نگاهت میکرد

-اره میدونم...رفتارش عجیب شده!انگار اتفاقی بدی افتاده و مقصرش منم!!

هئین چشماشو ریز کرد و پرسید:هی نکنه بهم زدین؟

با اینکه از همه چی خبر داشت این سوالو پرسید تا به قول مینهیوک یونگسانو اماده کنه

مثله برق زده ها پرید و داد زد:هئین این چه حرفیه!!!مگه باهم بودیم اصلا؟؟؟یکم فکر کن!

همونطور که بی خیال پاستیله توت فرنگیو میجویید نظره واقعیشو اعلام کرد:اخه شما دوتا یجوری رفتار میکنید انگار سال هاست با همین!مثلا اگه مونبیول با من اینجوری رفتار کنه من اصلا برام مهم نیست،اما برای تو خیلی مهمه

-خب...نمیدونم چرا این حسو دارم..

+راستش شما دوتا بهم میاین!

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now