+ععععع پس کارت کی تموم میشهه؟؟
هئینو که مثله بچه کوالا بهش چسبیده بود،از خودش دور کرد
-یه لحظه صبر کنی تموم میشه
+تو نیم ساعته به من میگی صبر کنی تموم میشه
هئین لب هاشو جمع کرد و دست به سینه نشست تا کاره یونگسان تموم بشه.
سه ثانیه اول خوب بود،با دقت اعداد و ارقام رو محاسبه میکرد. اما بعد از ثانیه سوم..
*چرا اونجوری شده بود اخه؟*
*ولی من مطمئنم اون نگاهاش تو جلسه یه معنی سنگینی داشت!*
*اخلاقش خیلی عوض شده،احساس میکنم یه اتفاقی افتاده*
فکرش انقدر مشغول شده بود که نفهمید چجوری دستش رو دکمه delete رفت و هرچی تا الان نوشته بود پاک شد!!
با چشمای گشاد شده داد زد:لعنتتتتتت!!
موهاشو کشید:باید از اول بنویسمممم
+یادمه گفتی زود تموم میشه
-قرار بود تموم بشه اما دستم خورد و همش پاک شد!!
سرشو بین دستاش گرفت و کلافه غرید:اینجوری نمیتونم هیچ کاری بکنم
+چت شده؟زیادی مشغول به نظر میرسی
صندلیشو به طرف هئین چرخوند که حالا در حال خوردن پاستیل بود. دستشو به طرف پاکت پاستیل دراز کرد و هئین در حالی که سوالی بهش خیره بود اونو به طرف یونگسان کج کرد
پاستیلو توی دهنش گذاشت و با حرص جویید:نمیتونم تمرکز کنم!
+چرا؟
-تو نمیدونی چی شده؟چرا مونبیول باهام بدرفتاری میکنه؟؟تا دیروز خوب بود اما از وقتی از خونش اومدیم یجوری شده
+منم فهمیدم فکر کردم باهم دعوا کردید
سرشو جلو اوارد و اروم گفت:همش با اخم نگاهت میکرد
-اره میدونم...رفتارش عجیب شده!انگار اتفاقی بدی افتاده و مقصرش منم!!
هئین چشماشو ریز کرد و پرسید:هی نکنه بهم زدین؟
با اینکه از همه چی خبر داشت این سوالو پرسید تا به قول مینهیوک یونگسانو اماده کنه
مثله برق زده ها پرید و داد زد:هئین این چه حرفیه!!!مگه باهم بودیم اصلا؟؟؟یکم فکر کن!
همونطور که بی خیال پاستیله توت فرنگیو میجویید نظره واقعیشو اعلام کرد:اخه شما دوتا یجوری رفتار میکنید انگار سال هاست با همین!مثلا اگه مونبیول با من اینجوری رفتار کنه من اصلا برام مهم نیست،اما برای تو خیلی مهمه
-خب...نمیدونم چرا این حسو دارم..
+راستش شما دوتا بهم میاین!
YOU ARE READING
𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒
Romance-یونگسان برای کار به اون شرکت رفته بود...اما الان تنها دلیل موندنش در اونجا مونبیوله!- -رومنس ، اسمات -کامل شده