Part 34

212 36 11
                                    

-واقعا حقمه بعد از بلایی که دیشب سرم اواردی اینجوری کنی؟

خوابالو گفت و خمیازه کشید.مونبیول با خنده پتو رو از روی یونگسان کنار زد

+خودت گفتی هرجوری که دوست دارم بیدارت کنم

-لعنتی منظورم این نبود که بلندشی منو قلقلک بدی!

شونه ای بالا انداخت و از تخت بیرون اومد. به طرف وسیله های بهم ریختش رفت و گفت:بلندشو دیگه!!دوست داری از پروازمون جا بمونیم؟

-باشه غر نزن

چشماشو مالوند و از جاش بلند شد. ابی به سر و صورتش زد و لباس هاشو عوض کرد.

-چیکار میکنی؟

+وسیله هامونو جمع میکنم

-مرسی

+لباساتو عوض کن بریم

-باشه

دامن سفید و تیشرت طوسیشو پوشید. موهاشو شونه کرد.از اتاق بیرون رفتن و کارت اتاق رو تحویل دادن.

-هی مونبیول

سوالی بهش نگاه کرد

-اگه کناره هم نیوفتیم چی؟!

+نترس هئین درستش میکنه

خندید.جای بلیط هاشون مثله دفعه قبل بود و باز هم آماندا مجبور شد جاشو عوض کنه تا اون دوتا کناره هم بشینن

دست مونبیول رو گرفت

+چیه؟

-هیچی!فقط میخوام دستتو بگیرم.تا اخره پرواز!!

+من که بدم نمیاد!

-میدونم

با لبخند گفت و سرشو روی شونه مونبیول گذاشت

+نخوابی!

-همین الان بیدار شدم خلم مگه دوباره بخوابم؟!

+نه خل نیستی...خوابالویی!!

چشماشو تو حدقه چرخوند.گوشیشو طبق دستوری که دادن خاموش کرد و توی جیبش انداخت.

+مامانت خونس؟؟

-چرا میپرسی؟

+بگو!!

-نه فردا شب برمیگرده...مسافرته

+عالیه

-چیش عالیه دقیقا؟!

+شب بیا خونه من

-نخیر کار دارم میرم خونه

+نه میای اونجا!

-میگم که کار دارم

+چیکار داری مثلا؟؟نهایت کارت باز کردن چمدونه دیگه!حمومم که نیاز نداری

-نمیخوام بگم چیکار دارم!!خیلی دوسم تو بیا پیشم

+نه من کار دارم

-داری اَدای منو درمیاری؟!

+نه یه کاری دارم که نمیخوام بگم!

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now