-باید اخراج بشه..
مینهیوک با تعجب به طرف مونبیول برگشت.
+کیو؟
با هول خم شد تا از کشو برگه های مربوط به اخراجو دربیاره. مینهیوک با ترس گفت:یونگسان نونا رو...که نمیگی نه؟
+میری پیش شیومین!بهش میگی بیول گفته یونگسانو همین امروززز اخراج کن!!همین الان باید اون دخترهی لعنتی از اینجا بره!!
با تعجب به کارهای خواهرش نگاه کرد و معترض گفت:چرا خل شدی؟؟اگه بره دیگه نمیتونی ببینیش!
-الان فقط میبینمش،به چه دردم میخوره وقتی-
+وقتی؟
-ولش کن،برو به شیومین بگو
+بیولی خرابش نکن! الان باید سعی کنی توجهشو جلب کنی،اگه اخراجش کنی اون ازت متنفر میشه!
-اون به زودی از من متنفر میشه پس قبل از اینکه یادش بیاد تو مستی چیکارش کردم بهتره بره!!
+بیولی..
نزدیک خواهرش شد و دستاشو گرفت:چرا یهو دیوونه شدی؟الان ناراحتی داری الکی تصمیم میگیری
-نمیتونم هیوک...اون جلوی چشممه..
+منو نگاه کن بیولی
به چشمای عصبیه مونبیول لبخند زد:من و هئین کمکت میکنیم،قرار نیست تا اخرش اینجوری باشه
-چجوری میخواید درستش کنید؟
اروم پرسید. مینهیوک،خواهرشو تو اغوش گرفت:تو از نونا برای خودت هیولا ساختی! من درستش میکنم باشه؟؟
-نمیخوام توعه احمق کاری برام انجام بدی
خندید و گفت:میترسی برم همه چیزو بگم؟
-نمیگی درسته؟
بیولو تو بغلش فشرد و با خنده گفت:معلومه که نمیگم!اما شرایطو برات راحت میکنم
-چجوری؟
+بعدا میفهمی
-هیووووک خرابکاری نکنی
☆☆☆
+نونا کجا میری؟
-هوم؟
به طرف مینهیوک برگشت
+کجا میری؟
-واسه چی میپرسی؟با هاسا میرم رنگ موهامو عوض کنم
مینهیوک با ذوق پرسید:چه رنگیی؟؟
-به احتمال زیاد مشکی
+اووو بهت میاد!پس فردا قراره یه نونای جدیدو ببینم!
با خنده جواب داد:اره!
+پس میبینمت
مینهیوک با لبخند گفت. برای اون دست تکون داد و برگشت که با مونبیول برخورد کرد. چشماش از تعحب گشاد شد.
YOU ARE READING
𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒
Romance-یونگسان برای کار به اون شرکت رفته بود...اما الان تنها دلیل موندنش در اونجا مونبیوله!- -رومنس ، اسمات -کامل شده