part26

211 51 7
                                    

-باید اخراج بشه..

مینهیوک با تعجب به طرف مونبیول برگشت.

+کیو؟

با هول خم شد تا از کشو برگه های مربوط به اخراجو دربیاره. مینهیوک با ترس گفت:یونگسان نونا رو...که نمیگی نه؟

+میری پیش شیومین!بهش میگی بیول گفته یونگسانو همین امروززز اخراج کن!!همین الان باید اون دختره‌ی لعنتی از اینجا بره!!

با تعجب به کارهای خواهرش نگاه کرد و معترض گفت:چرا خل شدی؟؟اگه بره دیگه نمیتونی ببینیش!

-الان فقط میبینمش،به چه دردم میخوره وقتی-

+وقتی؟

-ولش کن،برو به شیومین بگو

+بیولی خرابش نکن! الان باید سعی کنی توجهشو جلب کنی،اگه اخراجش کنی اون ازت متنفر میشه!

-اون به زودی از من متنفر میشه پس قبل از اینکه یادش بیاد تو مستی چیکارش کردم بهتره بره!!

+بیولی..

نزدیک خواهرش شد و دستاشو گرفت:چرا یهو دیوونه شدی؟الان ناراحتی داری الکی تصمیم میگیری

-نمیتونم هیوک...اون جلوی چشممه..

+منو نگاه کن بیولی

به چشمای عصبیه مونبیول لبخند زد:من و هئین کمکت میکنیم،قرار نیست تا اخرش اینجوری باشه

-چجوری میخواید درستش کنید؟

اروم پرسید. مینهیوک،خواهرشو تو اغوش گرفت:تو از نونا برای خودت هیولا ساختی! من درستش میکنم باشه؟؟

-نمیخوام توعه احمق کاری برام انجام بدی

خندید و گفت:میترسی برم همه چیزو بگم؟

-نمیگی درسته؟

بیولو تو بغلش فشرد و با خنده گفت:معلومه که نمیگم!اما شرایطو برات راحت میکنم

-چجوری؟

+بعدا میفهمی

-هیووووک خرابکاری نکنی

☆☆☆

+نونا کجا میری؟

-هوم؟

به طرف مینهیوک برگشت

+کجا میری؟

-واسه چی میپرسی؟با هاسا میرم رنگ موهامو عوض کنم

مینهیوک با ذوق پرسید:چه رنگیی؟؟

-به احتمال زیاد مشکی

+اووو بهت میاد!پس فردا قراره یه نونای جدیدو ببینم!

با خنده جواب داد:اره!

+پس میبینمت

مینهیوک با لبخند گفت. برای اون دست تکون داد و برگشت که با مونبیول برخورد کرد. چشماش از تعحب گشاد شد.

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now