part 6

265 79 3
                                    

بینشون کاغذ رد و بدل میشد تا در زده شد.

+بیا تو

دختری قد بلند وارد اتاق شد. موهای شرابیش اولین چیزی بود که یونگسان دید!

+اسم؟

-سو سوجین

+سن

-۲۲

+سابقه کاری؟

سرشو از روی خجالت پایین انداخت و گفت:ندارم

ابرو های بیول بالا پرید و پرسید:یعنی اومدی کارورزی؟
+یجورایی..

+سعی کنید برای کارورزی برید جاهای داغون، که حداقل اگه استعداد نداشتید، وقت ماها تلف نشه!!

یونگسان به سوجین نگاه کرد که از روی شرمندگی سرشو پایین انداخته بود. *چرا یه ادم معدب اطرافم نیس؟؟؟ نه به برادرش نه به این،،،بیشعور!!*

با شنیدن زنگ تلفن مونبیول بهش نگاه کرد:ببخشید

تماسشو جواب داد:بله؟______اهان______باشه باشه_____فقط مال اگوست؟____باشه تا یه ساعت دیگه میارم برات

متر و برگه رو از جلوی یونگسان برداشت و از صندلیش بلند شد گفت:بیا جای من بشین

چشمای یونگسان گشاد شده بود،به این فکر میکرد که بازم حرفی به اون دختره ترش رو زده یا نه...اما تا الان حرفی نزده بود!

+کری؟

-اخه چرا؟

+عاخخخخ تو چقدر سوال میپرسی! بیا بشین باید یچیزی برام بنویسی

بی حرف از جاش بلند شد و روی صندلیه مونبیول نشست. مونبیول خم شد و از توی لپتابش پی‌دی‌افی رو باز کرد:اینو باید برام بنویسی

متعجب داد شد:این فایل ۵۶ صفحست!! دستم میشکنه تا بنویسمش!

شونه ای بالا انداخت و گفت:خب بخاطر همین گفتم تو بنویسی،من حوصله نوشتن ندارم

کشوش رو باز کرد و برگه هایی رو به یونگسان داد:بیابنویس، زود تمومش کن و خوش خط بنویس

چشماشو تو کاسه چرخوند. باعجز به شماره صفحه فایل نگاه کرد و پرسید:با ابی بنویسم یا مشکی؟

+مشکی

یکم به مونبیول خیره موند اما وقتی دید خبری از تشکر نیست نفس کشداری از روی عصبانیت کشید و شروع کرد به انجام دادن ماموریت ۵۶ صفحه ای!

☆☆☆

با وایسادن مونبیول بالا سرش، دست از کار کشید و بهش نگاه کرد

+تموم نشد؟

-اخراشه

+افرین بنویس بدو عجله دارم!

هوفی کرد و چند جمله اخر رو تند تند نوشت.

+دست خطتت چرا انقد داغونه؟! باید به فکر معلم خطاطی باشم

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now