Part 38

158 26 13
                                    

نوک بینی مونبیولو بوسید و گفت:من میرم

+باشه..نگرانتم یونگ!نمیای باهام؟

-نه عزیزم کجا بیام اخه.من میرم خونه تا با مامانم حرف بزنم و وسیله هامو جمع کنم تو اومدی

+زود میام.یک ساعته برمیگردم

-بهم مسیج بده

+باشه،برو فعلا!!

با لبخند برای مونبیول دست تکون داد.واقعا دوست داشت با مونبیول بره و اون خونه به قول خودش نفرین شدشون رو ببینه
اما رفتن به اونجا عاقلانه نبود

پس تصمیم گرفت برگرده خونه و وسیله هاشو جمع کنه.امشب برای همیشه از شر اون مرد عوضی خلاص میشد!!!

از ماشین پیاده شد و زنگ زد.مادرش با چهره‌ای درهم رفته درو باز کرد

-سلام

+چه عجب اومدی!

-برات توضیح دادم که

گفت و وارد خونه شد.چشمش به سونگ‌کانگ افتاد.روی مبل نشسته بود

+سلام یونگسان!مشتاق دیدار

لبخند زوری زد و سر تکون داد.*از هرکی بدم میاد جلوی چشمم ظاهر میشه!*

-مامان میخواستم باهات حرف بزنم

+ماهم میخوایم باهات حرف بزنیم

متعجب به سونگ‌کانگ که حالا به طرفش اومده بود نگاه کرد.اون مرد عوضی چه حرفی باید داشته باشه؟!

نگاهشو به مادرش که عین خیالشم نبود دوخت و دستاشو به سینه زد

+راستش تازگیا دیدمت.خواستم بیام جلو و بهت سلام کنم اما تو با یه نفر دیگه بودی

اخم کرد.*کی من بیرون بودم؟!با کی اصن؟؟*

+برای ما سخت بود که باور کنیم بخاطر همین خواستم از خودت بپرسم...تو واقعا با اون دختره رابطه داری؟؟

چشماش گرد شدن‌.با ترس اب دهنشو قورت داد.فکرش فقط درگیر این بود که کِی با مونبیول بیرون رفته؟ اما به نتیجه ای نمیرسید

+جواب بده

هارا* با عصبانیت غرید.سردرگم بود،نمیدونست چه جوابی بده! به این فکر کرد که اگه اینو از مونبیول میپرسیدن اون میگفت که هیچ ترسی نداره و حقیقت و رو میکرد

خودشم باید حقیقت رو میگفت.شاید دروغ باعث بشه از مونبیول جداش کنن‌...

*فقط طلبکار باش...*

-مگه به حال شما فرقیم میکنه؟؟

+ما هرچی میگیم به نفع خودته

چطور میتونست انقدر راحت تظاهر به خوب بودن بکنه؟!!محض رضای خدا اون که یه عوضی بود!!

+پس اره؟

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now