part 17

217 59 2
                                    

*اوه...!* چند قدم به عقب برداشت که خورد به مونبیول.

-اخ ببخشید

سر تکون داد. با چه رویی بهشون میگفت مثله چی از شهر بازی و اون وسایلای مزخرف که باعث سکته قلبی میشن میترسه؟

وارد محوطه شدن ، هئین و مینهیوک "دست تو دست" جلوتر میرفتن،یونگسان با فاصله ازشون در حالی که با ترسش درگیر بود میومد و مونبیول با فاصله کمی از یونگسان راه میرفت.

نفس عمیقی کشید و به طرفش رفت

+حالت خوبه؟ به نظر خوب نمیای.

-نه! نه! عالیم عالی!!!

مشکوک سر تکون داد. اونجوری که یونگسان جواب داد قطعا معلوم بود حالش خوب نیست.

+عامممم...خب...

سوالی به بیول خیره شد.

+بابت دیروز...متاسفم...امیدوارم ناراحت نشده باشی

*چرا خیلی ناراحت شدم به حدی که دوست داشتم گریه کنم و کردم*

-نه،ایرادی نداره

دستشو روی شونه یونگسان گذاشت و با لبخند گفت:مطمئنی؟ بازم متاسفم...

-اوهوم،لازم به عذرخواهی نیست

لبخد کوچیکی زد. تو عمرش انقدر از یه نفر معذرت خواهی نکرده بود! در واقع اصلا نکرده بود!!

خیالش راحت شده بود و البته میدونست یونگسان فقط بخاطر خجالت و معذب بودنش چیزی نگفت، مثلا اگه هاسا بود الان اجدادشو زیر نظر گرفته بود!

+خب نونا تو دوست داری چی سوار بشی؟؟

-من؟؟

یونگسان با ترس پرسید.*بگم هیچکدومو دوس ندارم؟؟؟*

-برای من فرقی نداره همشون خوبن

+باشه پس شما بشینید منو هئین براتون بلیط میگیریم!!

در حالی که با وجدان و ترس و فوبیاش کلنجار میرفت به طرف نیمکت چوبی رفت. *وای یونگسان میمردی یه نه میگفتیی؟؟؟؟باهات چیکار کنم اخه...توعم با این اخلاق مزخرفت!!*

حسابی درگیر سرزنش کردن خودش بود‌. محکم روی نیمکت نشست

+مال خودته محکم تر بشین

نگاهشو سوالی به مونبیول که کنارش نشسته بود داد. نفهمیده بود منظورش چیه.

+هیچی مهم نیست

لبهاشو خط کرد و به وسیله ها نگاه کرد.

*یونگسان مثبت نگر باش!!حتما یسری وسیله هستن که اروم باشن*

این یکی از دور خوب به نظر میومد! یه وسیله مثله U بود.

-این اروم و خوبه

حرفشو تا چند ثانیه بعد پس گرفت. واگن روش به قدری تند حرکت کرد که یونگسان احساس میکرد قند خونش افتاده

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now