*اوه...!* چند قدم به عقب برداشت که خورد به مونبیول.
-اخ ببخشید
سر تکون داد. با چه رویی بهشون میگفت مثله چی از شهر بازی و اون وسایلای مزخرف که باعث سکته قلبی میشن میترسه؟
وارد محوطه شدن ، هئین و مینهیوک "دست تو دست" جلوتر میرفتن،یونگسان با فاصله ازشون در حالی که با ترسش درگیر بود میومد و مونبیول با فاصله کمی از یونگسان راه میرفت.
نفس عمیقی کشید و به طرفش رفت
+حالت خوبه؟ به نظر خوب نمیای.
-نه! نه! عالیم عالی!!!
مشکوک سر تکون داد. اونجوری که یونگسان جواب داد قطعا معلوم بود حالش خوب نیست.
+عامممم...خب...
سوالی به بیول خیره شد.
+بابت دیروز...متاسفم...امیدوارم ناراحت نشده باشی
*چرا خیلی ناراحت شدم به حدی که دوست داشتم گریه کنم و کردم*
-نه،ایرادی نداره
دستشو روی شونه یونگسان گذاشت و با لبخند گفت:مطمئنی؟ بازم متاسفم...
-اوهوم،لازم به عذرخواهی نیست
لبخد کوچیکی زد. تو عمرش انقدر از یه نفر معذرت خواهی نکرده بود! در واقع اصلا نکرده بود!!
خیالش راحت شده بود و البته میدونست یونگسان فقط بخاطر خجالت و معذب بودنش چیزی نگفت، مثلا اگه هاسا بود الان اجدادشو زیر نظر گرفته بود!
+خب نونا تو دوست داری چی سوار بشی؟؟
-من؟؟
یونگسان با ترس پرسید.*بگم هیچکدومو دوس ندارم؟؟؟*
-برای من فرقی نداره همشون خوبن
+باشه پس شما بشینید منو هئین براتون بلیط میگیریم!!
در حالی که با وجدان و ترس و فوبیاش کلنجار میرفت به طرف نیمکت چوبی رفت. *وای یونگسان میمردی یه نه میگفتیی؟؟؟؟باهات چیکار کنم اخه...توعم با این اخلاق مزخرفت!!*
حسابی درگیر سرزنش کردن خودش بود. محکم روی نیمکت نشست
+مال خودته محکم تر بشین
نگاهشو سوالی به مونبیول که کنارش نشسته بود داد. نفهمیده بود منظورش چیه.
+هیچی مهم نیست
لبهاشو خط کرد و به وسیله ها نگاه کرد.
*یونگسان مثبت نگر باش!!حتما یسری وسیله هستن که اروم باشن*
این یکی از دور خوب به نظر میومد! یه وسیله مثله U بود.
-این اروم و خوبه
حرفشو تا چند ثانیه بعد پس گرفت. واگن روش به قدری تند حرکت کرد که یونگسان احساس میکرد قند خونش افتاده
YOU ARE READING
𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒
Romance-یونگسان برای کار به اون شرکت رفته بود...اما الان تنها دلیل موندنش در اونجا مونبیوله!- -رومنس ، اسمات -کامل شده