part23

204 61 12
                                    

*☆☆☆*
ناامید از مغازه بیرون اومد. چشم چرخوند تا اون مغازه رو دید. با لبخند به طرفش راه افتاد. با صدای زنگ گوشیش تو جاش وایساد و اونو بیرون کشید. قبل از اینکه بتونه صفحه گوشیشو ببینه پسری بهش خورد.

گوشی از دستش پرت شد و روی زمین افتاد. مات و مبهوت به تیکه های گوشیش که روی زمین افتاده بود نگاه کرد و اخمالو به اون پسره عجیب غر زد:جلوتو ببین!

+ببخشید

با عجله گفت و دویید طرف دختری که اون سمت خیابون وایساده بود. شونه ای بالا انداخت و گوشیه عزیزشو از روی زمین برداشت و تیکه هاشو بهم وصل کرد

-مای فوون...عزیزممم~~

*my phone*

هرکاری کرد نتونست گوشیشو روشن کنه. با لب های اویزون خیابونو رد کرد و وارد مغازه موردنظرش شد.

مغازه به نظر قدیمی میومد،قدیمی و چوبی. با هر قدم میتونست به وضوح صدای جیر جیر پارکت های زمینو بشنوه

اونجا تقریبا تاریک بود و تنها چیزی که روشنش میکرد نور های پراکنده‌ای بود که از پنجره های چوبی بیرون میزد

نگاهشو بین وسیله های قدیمی و تزئینی چرخوند.

*چجوری همچین جایی رو هنوز بازسازی نکردن؟*

با دیدن مرد مسنی که گوشه ای از مغازه پشت میزه چوبیش نشسته بود و روزنامه میخوند لبخندی گوشه لبش نشست.

-سلام!

+سلام دخترم

مرد روزنامشو کنار گذاشت و با مهربونی جواب یونگسانو داد. خم شد تا از شیشه میز گوی هارو ببینه

+چی میخوای دخترم؟بگو بهت کمک کنم

لبخندی زد و جواب داد:گوی!دنبال یه گویه خاص میگردم

مرد به گوی هایی که طبقه پایین میز بود اشاره کرد و گفت:کمتر کسی هست که دنبال اینجور چیزا باشه! اما اونان

-عاممم...مدل دیگه ای نیست؟

+نزدیکای ‌کریسمسه و کسایی که مثله تو دنبال اینجور چیزان این طرحارو دوست دارن

-راستش برای خودم نمیخوام..اینجا دوازدهمین مغازه‌ای که رفتم تا گوی بگیرم

+چجور مدلی میخوای؟

-عامم راستش یه چیز خیلی خاص بود! فکر کنم طرحش یه فرشته بود و روی بدنش یه چیزایی حکاکی شده بود...خیلی چیزه خاصی بود!!

مرد ریش های بلند و سفیدشو خاروند و به یونگسان گفت:یادم نمیاد تو عمرم همچین چیزی دیده باشم! اونجوری که تعریف میکنی حتما اون یه گویه سفارشی بوده

-شما نمیدونید چجوری میتونم پیداش کنم؟

+شاید باید یه سفر به ژاپن بری و کسیو پیدا کنی که همچین چیزی درست کنه!اما بهت قول نمیدونم بتونی کسیو پیدا کنی

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now