part25

212 53 9
                                    

یونگسان واقعا کلافه کننده بود. بالاخره مجبورش کرد روی پاهاش وایسه و بره تو اتاق.

دره کمدشو باز کرد و برای مینهیوک و هئین بالشت برداشت

+کجا میخوای بری؟

-هوم؟

گفت و به یونگسان نگاه کرد

+میگم کجا میخوای بری؟؟؟من بدون تو نمیخوابم!!!

معترض گفت و بیشتر پتو رو دور خودش پیچوند.

بیول خندید و گفت:الان میام

بالشت هارو برای اون دوتا احمقه عاشق که اروم اروم حرف میزدن برد. بالشت هارو کناره هم گذاشت. وقتی مینهیوک سرشو روی بالشت گذاشت پشیمون شد و گفت:هیوک پاشو

مینهیوک گیج بلد شد و حرکات مونبیولو دنبال کرد.

بالشتو از مال هئین فاصله داد و گفت:همینجا بخواب

+من میخواستم پیش هئینیم بخوابممم!!

-هیسس بخواب دیگه

با حرص گفت و تو اتاق رفت. درو پشت سرش بست و دراز کشید. چرخید و چراغ خوابو روشن کرد تا بتونه بهتر چهره یونگسانو ببینه

+چرا انقد دوری؟

اروم پرسید و دستشو دراز کرد. دست یونگسانو گرفت و با لبخند گفت:اینجوری بهتره

+اما نمیتونم اینجوری بخوابم

-چرا میتونی. چشماتو ببند بخواب

+مونبیول من بچه نیستممممممم

با اخم گفت.

-میخوای بیای؟

اروم گفت و دستاشو باز کرد. یونگسان هم از خدا خواسته تو بغل بیول جا گرفت. با لبخند یونگسانو فشرد و اروم موهاشو نوازش کرد.

-لطفا اینجوری نکن

+چجوری؟

-انقدر بهم نزدیک نشو...اینجوری هیچوقت نمیتونم بیخیالت بشم

+برای چی باید بیخیالم بشی؟؟ینی میخوای اخراجم کنییی؟؟نکنننن

خندید ولی حرفی نزد. چی میگفت؟ حرفی برای گفتن نداشت. فقط دستشو از روی موهای یونگسان پایین کشید و کمرشو نوازش کرد.

روی موهاش بوسه زد

+تو چت شده؟

-من؟

سرشو بلند کرد تا جوابی به بیول بده اما سرش محکم خورد تو دماغ اون

مونبیول که ضد حال بزرگی به احساسات عاشقانش خورده بود ، صورتشو جمع کرد و دو دستی دماغشو چسبید.

-ااخخخخخ!!

+چی شد؟

خونسرد به مونبیول نگاه کرد. هیسی از درد کشید و سالم بودن بینیشو چک کرد

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now