یونگسان واقعا کلافه کننده بود. بالاخره مجبورش کرد روی پاهاش وایسه و بره تو اتاق.
دره کمدشو باز کرد و برای مینهیوک و هئین بالشت برداشت
+کجا میخوای بری؟
-هوم؟
گفت و به یونگسان نگاه کرد
+میگم کجا میخوای بری؟؟؟من بدون تو نمیخوابم!!!
معترض گفت و بیشتر پتو رو دور خودش پیچوند.
بیول خندید و گفت:الان میام
بالشت هارو برای اون دوتا احمقه عاشق که اروم اروم حرف میزدن برد. بالشت هارو کناره هم گذاشت. وقتی مینهیوک سرشو روی بالشت گذاشت پشیمون شد و گفت:هیوک پاشو
مینهیوک گیج بلد شد و حرکات مونبیولو دنبال کرد.
بالشتو از مال هئین فاصله داد و گفت:همینجا بخواب
+من میخواستم پیش هئینیم بخوابممم!!
-هیسس بخواب دیگه
با حرص گفت و تو اتاق رفت. درو پشت سرش بست و دراز کشید. چرخید و چراغ خوابو روشن کرد تا بتونه بهتر چهره یونگسانو ببینه
+چرا انقد دوری؟
اروم پرسید و دستشو دراز کرد. دست یونگسانو گرفت و با لبخند گفت:اینجوری بهتره
+اما نمیتونم اینجوری بخوابم
-چرا میتونی. چشماتو ببند بخواب
+مونبیول من بچه نیستممممممم
با اخم گفت.
-میخوای بیای؟
اروم گفت و دستاشو باز کرد. یونگسان هم از خدا خواسته تو بغل بیول جا گرفت. با لبخند یونگسانو فشرد و اروم موهاشو نوازش کرد.
-لطفا اینجوری نکن
+چجوری؟
-انقدر بهم نزدیک نشو...اینجوری هیچوقت نمیتونم بیخیالت بشم
+برای چی باید بیخیالم بشی؟؟ینی میخوای اخراجم کنییی؟؟نکنننن
خندید ولی حرفی نزد. چی میگفت؟ حرفی برای گفتن نداشت. فقط دستشو از روی موهای یونگسان پایین کشید و کمرشو نوازش کرد.
روی موهاش بوسه زد
+تو چت شده؟
-من؟
سرشو بلند کرد تا جوابی به بیول بده اما سرش محکم خورد تو دماغ اون
مونبیول که ضد حال بزرگی به احساسات عاشقانش خورده بود ، صورتشو جمع کرد و دو دستی دماغشو چسبید.
-ااخخخخخ!!
+چی شد؟
خونسرد به مونبیول نگاه کرد. هیسی از درد کشید و سالم بودن بینیشو چک کرد
YOU ARE READING
𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒
Romance-یونگسان برای کار به اون شرکت رفته بود...اما الان تنها دلیل موندنش در اونجا مونبیوله!- -رومنس ، اسمات -کامل شده