part5

281 66 1
                                    

☆☆☆

+نونا بهم میگی قضیه چیه؟

سرشو به نشونه منفی تکون داد. مینهیوک یبار دیگه گفت:نونا لطفا بهم بگو چی شده،شاید بتونم کمکت کنم! قول میدم به بیولی و هیونگ هیچی نگم!!

این جمله یکم کارو بهتر کرد. اروم لب زد:کسی که باهاش بودم...یه روانی بود! و هست. من وقتی فهمیدم که راه فراری نداشتم.همیشه ازارم میداد...

+چجوری ازش خلاص شدی؟

-ازش شکایت کردم..و مثله اینکه الان ازاد شده..اون نمیخواد بیخیالم بشه! اخرین بار بهم گفت منو میکشه-

نتونست حرفی بزنه و بغض راه گلوشو بست. مینهیوک خواست حرفی بزنه که با وارد شدن مونبیول به اتاق ساکت شد‌

مونبیول به سمت یونگسان اومد و گفت:پاشو دنبالم بیا

-چرا....؟

+باهام بیا!

دنبال مونبیول راه افتاد . از شرکت بیرون اومدن و جلوی ماشینی سیاه وایسادن. مونبیول به راننده پیره ماشین اشاره کرد و گفت:این راننده ایه که شرکت برات فرستاده،باهاش میای و برمیگردی شرکت،فهمیدی؟

-بله...ممنونم واقعا-

+خب دیگه سوار شو برو خونه،فردا هم این ریختی نیا شرکت!!

☆☆☆

موهاشو بست. صدای زنگ تلفن خونه رو شنید.

-اون شماره خونه‌رو نداره،نترس یونگسان! روی کارت تمرکز کن!

وسایلشو برداشت و از اتاقش بیرون رفت. با دیدن مامانش به سمتش رفت و بوسه ای روی گونش کاشت.

-کی بود زنگ زد؟

+نمیدونم،یونگسان چندروزه ینفر زنگ میزنه و قطع میکنه
در حالی که سعی داشت استرسشو پنهان کنه گفت:اشکال نداره مزاحمه!من میرم

+یونگسان میری مواظب خودت باش

-مامان نیازی نیست نگران باشی! شرکت برام راننده فرستاده

از خونه بیرون رفت و سوار ماشین شد. لبخندی به چهره راننده پیر زد و گفت:سلام اقای پارک

+امروز سرحالی!

-اره

هدفونشو توی گوشش گذاشت و تا رسیدن به شرکت اهنگ گوش کرد. از راننده خداحافظی کرد و وارد شرکت شد. با دیدن هئین به سمتش رفت و بغلش کرد

+خوبی ؟؟

-مرسی،توچطوری؟

+خوبم!! کارت خوب پیش میره-

مینهیوک صداش زد:نونااا؟؟؟

به سمتش برگشت و گفت: بله مینهیوک؟

+هیونگ کارت داره

به هئین نگاه کرد و گفت:هئینی من میرم،میبینمت

𝖲𝗐𝖾𝖾𝗍 𝖽𝖺𝗒Where stories live. Discover now