- هری:" لو... بغلم میکنی؟" با لحن ملتمسانه ای گفت و خنده اش رو جمع کرد.
طولی نکشید که لویی با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و به سمت هری رفت. روی تخت کنارش دراز کشید و توی چشم های سبز پسر کنارش چشم دوخت.
لویی:" اتاق قشنگیه..."
هری:" آره...جما عاشق اینجا بود." -
————————-
Three hours later....
————————-[من خودم هم حتی خودم رو دوست ندارم... چطور میتونم از تو انتظار داشته باشم که دوستم داشته باشی؟]
قطره های ریز و درشت بارون با ریتم هماهنگی روی شیشه جلو ی ماشین فرود میاومدن. صدای ضبط کم بود ولی با این حال شنیده میشد.
هری:" خیلی سرده. کاش صبر میکردیم تا بارون بند بیاد." گفت و بعد دست هاش رو توی جیب کاپشنش فرو برد.
نوک انگشت هاش یخ زده بود و دقیقا حس زمانی رو بهش میداد که زمستان سال ها قبل وقتی از مدرسه برمیگشت، تجربه کرده بود.
همیشه به خاطر سرما انگشت هاش بی حس میشدن و بعد مجبور میشد دقایق زیادی اون هارو زیر اب گرم نگه داره.
آنه:" بارون فعلا بند نمیاد. من که بهت گفتم نیا... اگه نمیتونی سرما رو تحمل کنی خودم میرم دونه هارو میکارم، نیازی به کمکت نیست عزیزم."
هری:" باز هم میخوای به یه بهانه ای نزاری بیام. نزدیک یک ساله که به پدر سر نزدم، دیگه سرما و بارون برام اهمیتی نداره."
سرد بود... خیلی سرد بود و هری از سرما بیزار بود.'لویی هم از سرما متنفره. پیشش توی ماشین بمون.'
نه!آنه:" نه عزیزم من نمیخوام بهانه بیارم، به خاطر خودت میگم... نمیخوام سرما بخوری."
دروغ میگفت... و این رو میشد از سفید شدن بند انگشت هاش بخاطر فشاری که روی فرمان ماشین وارد میکرد، تشخیص داد.
هری:" دروغ میگی. تو میدونی من از بارون متنفرم، میدونی از سرما وحشت دارم. بخاطر همین همیشه وقتی هوا سرده یا زمانی که بارون میاد منو میکشونی اینجا!" با لحن عصبانی ای گفت و بعد دندان هاش رو با حرص روی هم فشار داد.
هیچ موجودی به غیر از انسان توانایی دروغ گفتن رو نداره. به خاطر منافع و یا ترس به سادگی سرپوش بزرگی روی حرف هاش میذاره و به خیال خودش با اینکار از خطرات احتمالی جلوگیری میکنه. غافل از اینکه نمیدونه وقتی دروغی پشت سر هم تکرار بشه، تشخیص دادنش از خوردن یک لیوان آب هم ساده تره.
آنه:" باور کن فقط به خاطر خودت میگم. چون میدونم چقدر نسبت به سرما حساسی... لطفا توی ماشین بمون و خودت رو گرم نگه دار."
قانون اول. اگه میخواید دروغی که به زبان میارید باور پذیریش به صفر برسه از کلمه هایی مثل 'باورکن، بهم اعتماد کن، من باهات روراستم' استفاده کنید... معجزه میکنه!
YOU ARE READING
Hallucination [L.S]
Fanfiction" من رو دوست داری؟" "به نفعته تا ازین خواب مسخره بیدار شی هری. دنیایی که ساختی برای من و تو هیچ جایی نداره."