به سختی پلک هاش رو باز کرد. دست های مشت شدش رو روی چشم هاش کشید و اون هارو مالید. تنها چیزی که میدید فقط پارچه نارنجی رنگ چادر بود که دور تا دورش رو احاطه کرده بود.
اطرافش رو از زیر نظرگذروند ولی هیچ اثری از پسرا دیده نمیشد. دریغ از کوچک ترین صدا....از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد. بخاطر سفت بودن سطح س
شب قبل نتونست به خوبی اطراف رو ببینه ولی الان متوجه شد که چه منظره ی زیبایی روبه روشه. رودخانه ای اونجا قرار داشت که کنارش با گل های سفید پوشیده شده بود. بیش از حد زیبا بود، درست مثل یک نقاشی...
به سمتش رفت و روی زانو هاش نشست. کمی خمیردندان رو روی مسواک ریخت و دندون هاش رو شست. بیدار شدن توی طبعیت خیلی عجیبه!
مبایلش رو از جیبش بیرون کشید و شماره ی لیام رو وارد کرد:
"صبح بخیر بیبی بوی."
لیام با خنده گفت و هری چشم غره رفت."میتونم بدونم کجایید؟ نمیتونستی منو بیدار کنی که همراهتون بیام؟"
"رفتیم دوچرخه سواری. کنار درخت واست دوچرخه گذاشتیم. بیست متر جلو تر یه رستورانه ما اونجاییم داریم صبحونه میخوریم. میز پنج. زودتر بیا... چون ماهم تازه اومدیم...عینک آفتابی منوهم..."
هری بدون اینکه بزاره لیام حرفش رو تموم کنه، تلفن رو قطع کرد.'اوه اونا حتی بهت اهمیت ندادن که همراهشون ببرنت...'
نه! معلومه که اهمیت میدادن...نگاهی به اطرافش انداخت و دوچرخه صورتی رنگی رو دید که به درخت تکیه داده شده بود. با احتیاط به سمتش قدم برداشت و سوارش شد.
'نظرت راجب یه لباس بهتر چیه؟'
با دو دلی از دوچرخه پایین اومد و قدم هاش رو به سمت چادر سوق داد. شلوارک جین خاکی رنگ و تیشرت طوسیش رو از چمدان بیرون کشید و اون ها رو با ونس مشکی رنگش پوشید.'بهتر از این نمیشه!'
لبخند زد و ساعتش رو روی مچ ظریفش بست. هری همیشه عالی بنظر میرسید حتی موقع هایی که حسابی وضعیت روحیش بهم ریخته بود.هندزفریش رو به مبایلش وصل کرد و مبایلش رو توی جیبش گذاشت. بعد از چند ثانیه سوار دوچرخه شد و رکاب زد.
Flash back
"ببین باید با احتیاط پات رو روی پدال بزاری. اول با پای راستت و بعدش پای چپ... اصلا نگران نباش من پشت سرتم نمیزارم زمین بخوری."
دزموند با لبخند گفت. دستش رو پشت پسر هفت سالش گذاشت و بهش اطمینان خاطر داد که حواسش بهش هست."مطمعنی که مواظبم هستی؟ من واقعا میترسم بابایی... این اولین باره که سوار دوچرخه میشم."
هری با ناراحتی گفت و لبش رو گاز گرفت.
YOU ARE READING
Hallucination [L.S]
Fanfiction" من رو دوست داری؟" "به نفعته تا ازین خواب مسخره بیدار شی هری. دنیایی که ساختی برای من و تو هیچ جایی نداره."